سبط ابن عجمی (درگذشته 884ق)، مورخ حلب در قرن نهم هجری، در تاریخ خود، کنوز الذهب فی تاریخ حلب، متن نامهای را از شیخ جنید صفوی نقل کرده که آن را خطاب به شمسالدین ابن شمّاع (791-863ق)، از علمای حلب در قرن نهم هجری، نگاشته است. این نامه، از آنرو که شاید تنها متن مکتوب بهجای مانده از آغازگران جنبش سیاسی صفویه، یعنی شیخ جنید و فرزندش شیخ حیدر باشد، از اهمیت استثنائی و ویژهای برخوردار است و به نظر میرسد تاکنون از چشم پژوهشگران مطالعات تاریخ جنبش صفویه پنهان مانده است.
طریقت صفویه، منسوب به شیخ صفیالدین اردبیلی (650-735ق)، از تأثیرگذارترین طریقتهای تصوّف در ایرانِ دوره اسلامی به شمار میآید. این طریقت عرفانی بعدها با تلاش جانشینان شیخ صفی، به یکی از مهمترین جنبشهای سیاسی در تاریخ تشیع تبدیل شد و سپس به شکلگیری یکی از مقتدرترین سلسلههای پادشاهی در تاریخ ایران، یعنی سلسله صفویه، انجامید.
یکی از موضوعاتی که درباره شیخ صفیالدین و جانشینان وی، محل اختلاف میان پژوهشگران و نویسندگان بوده، مذهب آنان است. از بررسی منابع تاریخی معتبر، به ویژه صفوةالصفای ابن بزّاز اردبیلی ـ مهمترین تذکره شیخ صفی ـ چنین برمیآید که او در زمان حیات خود بر عقیده اهل سنّت زیسته است. اما بعدها پادشاهان صفوی، مدّعی شیعه بودن وی شدند و این ادعا مورد پذیرش علمای شیعه قرار گرفت.
البته صفویان خود اقرار داشتهاند که شیخ صفی در ظاهر بر مذهب اهل سنّت عمل میکرد. اما آنها این مسئله را ناشی از شرایط و مقتضیات زمان شیخ صفی میدانستند که او را به تقیّه و پنهان کردن تشیع خود ناچار کرده بود. ابوالفتح حسینی که شاه طهماسب صفوی او را مأمور تنقیح و تصحیح صفوةالصفا نمود، در این باره در مقدمه نسخه منقّح صفوةالصفا مینویسد: 1
«و چون مشایخ عظام صفویه ـ قدّس الله ارواحهم بالانوار الجلیّه ـ در زمان مخالفان بودند و در اوان ظلم و فساد اهل بغی و عناد به دعوت و ارشاد طالبان اشتغال مینمودند و مقرّر است که رعایت تقیّه در زمان مخالفین به شرایط واجب و لازم است و به اتفاق محقّقین و علما و مجتهدین فرض و متحتّم، ... از این جهت مشایخ عظام صفوی ـ قدّس الله اسرارهم ـ به قواعد تقیّه کما ینبغی عمل میفرمودند و در آن باب نهایت حزم و احتیاط رعایت نمودند و در افادات و افاضات به اهل طلب و ارباب حاجات، غیر از طریق تقیّه طریقی نمیپیمودند، و هر کس فراخور حال خود چیزی از فواید شریعت و مواید حقیقت ایشان استعاذه میکرد و مناسب اعتقاد و استعانت خود، استکشاف مشکلات مینمود.»
بههر حال در یک سده اخیر، از زمانی که احمد کسروی در کتاب خود، شیخ صفی و تبارش، تشیّع و سیادت شیخ صفی را زیر سؤال برد، مسئله مذهب وی به یک موضوع جنجالبرانگیز و اختلافی تبدیل شد و پژوهشگران متعدّدی تلاش کردند تا مطابق دیدگاه خود، دلایلی برای تشیّع یا تسنّن وی ارائه دهند.
صرفنظر از اینکه آیا شیخ صفی در واقع از اهل سنّت بود یا از روی تقیّه خود را در ظاهر سنّی نشان میداد، زمان گرویدن جانشینان شیخ صفی به تشیّع یا علنی ساختن عقاید شیعی، موضوع ابهامآمیزی دیگری است که پژوهشگران تاریخ صفویه در این باره نیز با یکدیگر اختلاف نظر دارند. به گونهای که برخی شیخ صدرالدین فرزند شیخ صفیالدین، و برخی خواجه علی سیاهپوش، فرزند شیخ صدرالدین را نخستین کسی میدانند که آشکارا به تشیّع گرویده است. اما بیشتر پژوهشگران بر این باورند که آشکار و رسمی شدن گرایش جانشینان شیخ صفی به تشیّع، در دوره سلطان جنید صفوی نوه خواجه علی سیاهپوش، و در واقع همزمان با تبدیل شدن این طریقت به یک جنبش سیاسی، رخ داده است.
این نظریهها پیش از آنکه مبتنی بر پایه متون و منابع تاریخی موثّق و دست اول باشد، بیشتر بر پایه حدس و گمان و تحلیل تاریخی، یا اقوال و روایات نه چندان قابل اطمینان استوار است. بررسی تفصیلی این اقوال و نظریهها چیزی جز تکرار مکرّراتی که در مقالهها و کتابهای متعدّد در این زمینه آمده است، نخواهد بود؛ بنابراین در این نوشتار، به معرفی مکتوبی از شیخ جنید اکتفا میکنیم که با بررسی آن، ضمن روشن شدن برخی از عقاید و دیدگاههای جنید صفوی، شاید بتوانیم زمان گرویدن جانشینان شیخ صفی به تشیّع یا علنی ساختن تشیّع آنان را نیز مشخص کنیم.
سبط ابن عجمی (درگذشته 884ق)، مورخ حلب در قرن نهم هجری و معاصر جنید صفوی، در تاریخ خود، کنوز الذهب فی تاریخ حلب، متن نامهای را از شیخ جنید نقل کرده است که خطاب به شمسالدین ابن شمّاع (791-863ق)، از علمای حلب در قرن نهم هجری، نگاشته است. این نامه، از آنرو که شاید تنها متن مکتوب بهجای مانده از آغازگران جنبش سیاسی صفویه، یعنی شیخ جنید و فرزندش شیخ حیدر باشد، از اهمیت استثنائی و ویژهای برخوردار است و به نظر میرسد تاکنون از چشم پژوهشگران مطالعات تاریخ جنبش صفویه پنهان مانده است. 2
نظر به اهمیت مکتوب جنید به ابن شمّاع، در این نوشتار هم متن کامل آن را نقل کردهایم و هم ترجمه فارسی آن را آوردهایم. اما پیش از آن، به پیشینه تاریخی و روند حوادثی که به نگاشتن این نامه منجر شد، اشاره میکنیم. به علت برخی آشفتگیهای موجود در متن مکتوب، تحلیل محتوای آن و قضاوت نهایی درباره عقاید شیخ جنید را به پژوهشگران مطالعات صفوی واگذار میکنیم. در اینجا لازم میبینم تا از استاد گرامی آقای میر بهروز میر خوشقلب که در ترجمه متن عربی و حل برخی از مشکلات آن مرا یاری نمودند، تشکر و قدردانی کنم.
حضور سلطان جنید در شمال شام
سلطان جنید پس از پدرش شیخ ابراهیم، بر سجاده تصوف در خانقاه اردبیل نشست. او نخستین کسی بود که طریقت صفویه را به یک نهضت سیاسی تبدیل کرد و برای رسیدن به حکومت تلاش کرد. سبط ابن عجمی در تاریخ خود، اطلاعات منحصر بهفردی از حضور وی در شهرهای شمالی منطقه شام ارائه نموده است. او درباره جنید مینویسد: این مرد در کِلّز 3 ساکن شده و در آنجا مسجد و گرمابهای ساخته بود. به اعتبار پدر و جدّش 4، مردم را به او عقیده بسیاری بود و از او فرمان میبردند و از خدمت او غافل نمیشدند؛ و پیوسته مردم از روم (آسیای صغیر) و عجم (ایران) و سرزمینهای دیگر به نزد او میآمدند و برای او پیشکش میآوردند. سپس با پیروان خود، در جبل موسی، نزدیک انطاکیه، سکونت اختیار کرد و در آنجا خانههایی از چوب ساخت. باری رفتار او به شیوه پادشاهان بود و نه به شیوه درویشان. 5
صاحب کنوز الذهب همچنین از شخصی به نام شیخ محمد بن ادریس اردبیلی نام برده است که از اربل (یا اردبیل؟) 6 به حلب مهاجرت کرده بود و جنید با خواهر وی ازدواج کرد. اما کار آنها به کشمکش و جدایی انجامید و میان آنها کدورت پدید آمد. 7
سبط ابن عجمی، ذیل حوادث سال 861 هجری، به تفصیل به بیان مجلس محاکمه غیابی شیخ جنید در دار العدل حلب با حضور والی مملوکی و چهار تن از قاضیان این شهر و همچنین شمسالدین ابن شمّاع پرداخته است. در این مجلس اتهامهایی به جنید وارد شد، از جمله اینکه او «شعاشعی» مذهب (یعنی پیرو سید محمد مشعشع) است و ترک جماعت 8 کرده. شیخ جنید در پاسخ به این اتهامها و در دفاع از خود، مکتوب خود به ابن شمّاع را نوشت.
جریان محاکمه شیخ جنید و حوادث پس از آن
صاحب کنوز الذهب داستان محاکمه شیخ جنید و حوادث پس از آن را چنین بیان کرده است: 9
«روز سه شنبه بیست و پنجم رمضان، در دار العدل حلب به بستانسرا، نزد «جانم» والی حلب، مجلسی تشکیل شد با حضور چهار قاضی [از چهار مذهب] و شیخ شمسالدین ابن شمّاع و شیخ شمسالدین محمد ابن سلامی، تا به کار جنید پسر سیدی علی پسر صدرالدین اردبیلی رسیدگی کنند. ... 10 فرماندار حلب پیش از این، کسی را دنبال او فرستاده بود، ولی او حاضر نمیشد و شمسالدین ابن محسن شافعی ـ مفتی انطاکیه ـ نیز همراه ملازمان فرماندار پیش او رفت، ولی جنید او را دستگیر کرد و خواست بکشد. سپس «الماس» دواتدار سلطان را عقب او فرستاد و گروهی از لشکریان با او رفتند، ولی باز هم حاضر نشد. الماس از پیش او باز آمد و به کسانی که با او میزیستند نسبت داد که با هر کسی دنبال او برود جنگ میکنند و در این واقعه، ابراهیم پسر غازی، از امیران ترکمان، در جبل اقرع کشته شد. پس این مجلس برای رسیدگی بدین موضوع منعقد شد.
در هنگامی که ما در آن مجلس حاضر بودیم، فرماندار دنبال شیخ محمد پسر شیخ ادریس اردبیلی مقیم حلب فرستاد. این مرد پیش از این در اربل [اردبیل ؟] میزیست و سپس [به حلب] مهاجرت کرد. شیخ جنید، خواهر وی را گرفت و سپس کارشان به مشاجره و طلاق رسید و در میانشان کدورت پدید آمد. پس از اینکه شیخ محمد در مجلس حاضر شد از او پرسیدند: درباره این مرد [جنید] چه میگویی؟ گفت: مرا با او سابقه دشمنی است و سخن من درباره او مسموع نیست؛ سپس از جلسه بیرون رفت و حاضران بر کمال عقل او آفرین گفتند.
در این اثنا، ورقهای از پیش شیخ عبدالکریم آمد که این مرد [جنید] شعاشعی مذهب است؛ و ورقه دیگری از شیخ بکرجی رسید که این مرد جماعت را ترک کرده است؛ و به او چیزهایی نسبت داده بود. پس شیخ شمسالدین اسیوطی و امیر فخرالدین بن اغلبک توافق کردند که استفتائی را درباره او آماده کنند. استفتاء را پیش حاضران در مجلس آوردند تا هر یک نظر خود را بنویسند. پس به آنها گفتم: «هرگاه علیه فرد غایبی در غیر محل سکونتش درخواست صدور حکم شود، او را نباید احضار کرد؛ و اگر در آنجا نماینده او وجود داشته باشد، او را نباید احضار نمود، بلکه باید نیّت و قصد او شنیده شود و اول باید نماینده او نامهای برایش بنویسد و از راه دور او را فرابخواند؛ و این راه فایده دارد.» پس شبانه شتافته و دستخط من به آن نوشته شد. شمسالدین ابن شمّاع نیز یادداشتی بر آن نوشت و آنچه را به جنید نسبت داده بودند، انکار کرد.
یوسف، خازندار «جانم»، فتوا را به شهر «سرمین» برد و آن را بر سر نیزه گذاشت و گفت: این مرد جائز القتال (واجب القتل) است و این هم فتوای علماست. در همین اثنا، از طرف وی (جنید) شخصی نزد «قاسم بن قَشّاشی» حاکم قلعه حلب آمد و از آنچه به او نسبت داده بودند، بیزاری جست. سپس نزد شیخ شمسالدین ابن شماع رفت و او بر جنید ابراز دلسوزی کرد. اما این اقدام او را سودی نداشت؛ زیرا مردم به قصد او، به سوی کوه روانه شده بودند. پس در روز عید [فطر] یا شب آن با یکدیگر وارد نبرد شدند و در نتیجه آن، کسانی از هر دو طرف کشته شدند. پس او از آنجا به ناحیه بلاد عجم (ایران) بازگشت و همانجا اقامت گزید و سپس بر برخی از پادشاهان آنجا خروج کرد و کشته شد. برخی از مریدانش ادعا میکنند که او هنوز زنده است.» 11
شمسالدین ابن شمّاع کیست؟
همانطور که در نقل حوادث تاریخی بیان شد، از میان جمع حاضر در جلسه محاکمه شیخ جنید، تنها ابن شمّاع با وی همدلی نشان داد و حتی به نوعی از وی دفاع کرد. شاید نگاهی به زندگینامه ابن شمّاع، بتواند به ما در فهم علت روابط حسنه میان وی و جنید کمک کند.
سخاوی (درگذشته 902ق)، نام و نسب ابن شمّاع را بدین صورت بیان کرده است: «شمسالدین محمد بن محمد بن علی بن احمد مجاهدی ایوبی حموی حلبی شافعی صوفی». نسبت «ایوبی» وی از آن رو است که او از نسل صلاحالدین ایوبی بوده؛ و لذا به جای «مجاهدی ایوبی»، گاهی با نسبت «صلاحی ایوبی» نیز از وی یاد شده است. 12
او در سال 791ق در شهر حماه به دنیا آمد. در کودکی به همراه پدرش به مصر مسافرت کرد و نزد علمای آنجا علوم دینی رایج را فراگرفت. در همانجا، در سال 803ق، راه و رسم تصوف را نزد برهانالدین ابراهیم سلماسی صوفی معروف به «ابن بقّال» 13 آموخت که او خود تصوف را از جمالالدین عبدالله عجمی در سال 743ق در شهر تبریز فرا گرفته بود. ابن شمّاع همچنین با زینالدین ابوبکر خوافی و چند تن دیگر از مشایخ تصوّف مصاحبت داشت و خرقه خود را از دست سعدالدین صوفی ـ که نسبت خرقهاش به ابن عربی میرسید ـ پوشید. او از سال 830ق شهر حلب را برای سکونت برگزید و در آنجا به تربیت و ارشاد مریدان پرداخت. 14
ابن شمّاع تألیفاتی داشت و شعر نیز میسرود و در عرفان نظری، پیرو ابن عربی بود. در آخرین سال عمر وی، همه اعضای خانوادهاش به علت یک بیماری فراگیر در حلب تلف شدند. لذا او عزم سفر حجاز کرد و در سال 863ق در مکه از دنیا رفت و در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد. 15
گفتنی است که ابن حنبلی از یک شیخِ صوفی مقیم حلب به نام «سید علاءالدین علی عجمی هزّازی» یاد کرده است که ابن شمّاع به او اعتقاد داشت. این شخص در سال 863ق درگذشت و ابن شمّاع او را غسل و دفن کرد. 16 به نوشته ابن حنبلی، یکی از بدخواهان سید علی عجمی هزّازی، شخصی را موظف کرده بود که هر جا او حاضر میشد، برایش «قصیده بکریه» را میخواند و او را با این مصرع مورد خطاب قرار میداد: «بحقّ رسول الله حبّ ابا بکر». سید علی هزّازی نیز همیشه برای خلیفه اول، طلب رضایت خدا را میکرد. تا اینکه یک بار به جمع حاضران گفت: کسی که خدا و رسولش را دوست دارد، از لطف و کرم خود به مدّاح انعام بدهد. همه حاضران به او انعام دادند. سپس ادامه داد: این را از من بشنوید و برای دیگران بگویید: «یک شریف (سیّد) واقعی، هیچ وقت نمیتواند سنّی باشد». مردم این سخن وی را به گوش ابن شمّاع رساندند؛ اما او نه تنها هزّازی را ملامت نکرد؛ بلکه معترضان و منتقدان وی را سرزنش کرد. 17
وجود تمایلات صوفیانه ابن شمّاع و موضع متساهلانه او در قضیه فوق، میتواند تفسیرگر همدلی و دفاع وی از شیخ جنید صفوی باشد.
متن نامه شیخ جنید به ابن شمّاع
«بسم الله الرحمن الرحیم. یعلم جناب الشیخ الاعظم الامجد الاکرم الشیخ شمس الدین بن الشماع احسن الله تعالی احواله فی الدارین لمحمد وآله الاطهرین آمین اللهم آمین، أن قد جاءنا من ناحیتکم تجار وبینهم رجل یقال له سلیم أبو زیتون، وزعم أن جنابکم الشریف أمره بالحضور عندنا، وأن یلتمس شیئاً من حدیثنا ویطلع علی أحوالنا وکیفیة ما نحن به، فقد أجاب إلی ما أمرتم وامتثل ما قلتم له، وَاللهُ یهدِی مَن یشاءُ إلی صِراطٍ مُستَقِیمٍ، وهو یجیبکم عما رآی ویخبرکم بما سمع، ولا یخفی علی الکافل مثلکم ما نحن به. فَاللهُ هُوَ الوَلِی وَهُو یحیی المَوتی وَهُوَ عَلی کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ، وما بلغکم عنّا من ترک العبادات والتهاون بالواجبات والعیاذ بالله وفعل المحرّمات مما شاع ذاع وبلغ الاسماع، ما المعصوم إلا من عصمه الله من انبیائه وأولیائه.
أ کفر بعد إیمان، أم ضلال بعد هدی، فإن رسول الله صلی الله علیه وسلم کان مطلعه أظهر من الشمس وأبین من الیوم من أمس، حیث دعی العباد إلی عبادة رب السماوات والأرض وحذف ما فی أیدیهم من أصنام نحتوها وأزلام قد استعملوها، أبت الطبائع عن متابعة وامتثال شریعته وارتکاب طریقته لاستیناسهم بما هم علیه من تلک التماثیل والصور ولجبر لحقهم وتکبر علاهم.
وقد حکی الله أمثال ذلک فی کتابه العزیز فقال حکایة عن ابلیس: أنَا خَیرٌ مِنهُ یعنی آدم خَلَقتَنِی مِن نارٍ وخَلَقتَهُ مِن طینٍ. وکذا ما حکاه عن فرعون: ألَم نُرَبِّکَ فینا وَلیداً وَلَبِثتَ فینا مِن عُمرِکَ سِنینَ. وقد جاء فی الحدیث: «المرء مخبوء تحت لسانه». وإلیه أشار القرآن: یا أیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا یسخَر قَومٌ مِن قَومٍ عَسی أن یکُونُوا خَیراً مِنهُم. فإذا کان محمد علیه السلام هو المحق الأمین وقد سطت علیه عقول عبدة الاصنام وأهل البیت واستخفّت بعقله، ونسبته تارةً إلی الجنون وتارةً إلی کهانة، ونسبت کتابه المنزل الذی عجزت الفصحاء عن معارضته إلی کونه شعراً.
فأی ویلٍ لمن عثر فی حق خفی وما ستر عن العالم الأرضی أن یقال به ما قد قیل بنبی هذه الأمة، وکما قیل للرسل من قبله خصوصاً مثلی بین قوم جهال حوتهم هذه الشعشعة التی ما ظهرت من قبل. کل یقوم منهم کذا وکذا مما لا یوافق الشرع المطهر ولا العقل الصحیح ولا یرد القائل عن ذلک عواطف الدهر. وکلّ ناقل ینقله إنما ینسب إلی حیث لم یخاطبنی ولم یسمع مقالتی، وقد قال الله: فَإن تَنازَعتُم فی شَیءٍ فَرُدُّوهُ إلَی اللهِ وَالرَّسُولِ، والردّ إلی الله العمل بالقرآن وإلی الرسول العمل بالشریعة، فَماذا بَعدَ الحَقِّ إلا الضَّلالِ فَأنّی تُصرَفُونَ، وأنا رجل علی الکتاب والسنّة، أبصر من کل بصیر فی القرآن، وأخبر من کل خبیر فی الشریعة، ومن شکّ فلیتقدّم، ومضی هذا عظم الله أجرک.
اختلفت أمة الاسلام بمهدی یظهر فی الأرض، قالت الاثنی عشریة: لا مهدی إلا ولد الحسن العسکری علیهما السلام بدلائل عندهم من أحادیث مسندة مرویة من صحاح الأخبار؛ منها النبی علیه السلام: خلفائی من بعدی کعدد نقباء بنی اسرائیل، والنقباء منهم اثنا عشر، وقال الله تعالی: وَبَعَثنا مِنهُمُ اثنَی عَشَرَ نَقیباً، والنقباء خلفاء کل نبی من أولی العزم. فکذلک خلفاء محمد علیه السلام من بعده اثنی عشر خلیفة. وقد قیل فی الحدیث أن النبی محمداً علیه السلام نظر إلی ولده الحسین بن علی ابن فاطمة الزهراء علیهم السلام، فقال: هذا ولدی إمام ابن إمام أخو الإمام أبو أئمة تسع تاسعهم قائمهم. وکثیر من هذا البحث علی هذا النمط لا یحتمل ذکره هنا.
وهذا عند الاثنی عشریة مثل القیامة لا استبعاد لطول عمره، کما تقول الجماهرة من أنه لحق بالآباء والأجداد ویستبعدون طول عمره حیث هو من أمة محمد علیه السلام التی لم یعمر أحد منهم بهذا العمر الطویل لأنه ولد سنة خمس وخمسین ومائتین من الهجرة فقد کمل فی سنة إحدی وستین هذه ستمائة سنة وست سنوات. وَاللهُ عَلی کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ.
وقد عمّر الله من الصالحین أناساً ومن الطالحین أناساً، فمن الصالحین مثل الخضر ونوح وشعیب، ومن الطالحین مثل الدجال کما ورد، ومثل من مضی أول الزمان. قالت الجماهرة: هذا التعمیر وقع فی الأمم الماضیة لا فی هذه الأمة المتأخرة التی جاءت فی الدور القمری. قالت الاثنی عشریة: إذا عمّر مثل هذا الرجل الفاضل وخالف قانون هذه الأمة فالله علی کل شیء قدیر، و هوداخل تحت الاقتدار، معجز من معجزات الآباء والأجداد، ولا یستبعد عن مثله هذا العجز.
وقالت الاثنی عشریة إنه هو بعینه یظهر ویظهر معه الخضر من السیاحة وعیسی من السماء، وهذه المقالة توجب عدم صحة الاختبار للمکلفین لأن الاختبار لا یمکن إلا ببعثه ضعیف کمحمد علیه السلام وهربه إلی الغار لفقد الناصر ومثل هذا مع عیسی والخضر لا یمکن صحة الاختبار بظهوره لقوته ولعلوّ شوکته فلا یعلم صالح الأمة من طالحها لانقیاد الذین جمیعاً إلی بابه لقوة الناصر، وعظمته وجلاله فی أعین المکلفین. فلا یجوز أن یظهر مهدی الأمة أقوی من محمد علیه السلام. وإذا کان الأمر هکذا وجب فی النظر العقلی أن لا یظهر ذلک المشار إلیه فی مقاولات الاثنی عشریة بل یظهر حجابه ومقامه فی الأرض ضعیف محتاج إلی ناصر ینصره یده حتی تقع الاختبار الصحیح فی الأمة، ولنقف علی مثل هذا الحد.
وفّقک الله بتوفیقه إلی ما تحب وتختار إن شاء الله تعالی، وصلّی علی محمد وآله، ... الله محمد وآل محمد.» 18
ترجمه فارسی نامه
جناب شیخ اعظم امجد، اکرم شیخ شمسالدین ابن شمّاع ـ خداوند بلندمرتبه به محمد و خاندان پاک او، احوال او را در دنیا نیکو گرداند، آمین! خداوندا آمین! ـ واقف است که از ناحیه شما بازرگانانی به نزد ما آمدند؛ و در میان آنها مردی بود به نام «سلیم ابوزیتون» که میپنداشت به دستور جنابعالی نزد ما حاضر شده است تا چیزی از سخنان ما را دریابد و بر احوال ما و آنچه بر آن هستیم، آگاهی یابد. او نیز دستور شما را اجابت و کلام شما را اطاعت کرد. «و خدا هر کس را بخواهد به راه راست هدایت میکند». و او شما را از آنچه دید، آگاه میسازد و از آنچه شنید، باخبر میسازد؛ و بر ضامنی همچون شما پنهان نیست که ما بر چه عقیدهای هستیم. «ولیّ فقط خداوند است و اوست که مردگان را زنده میکند و اوست که بر هر چیزی تواناست». اما آنچه درباره ما از ترک عبادات و سهلانگاری در واجبات ـ و پناه بر خدا ـ ارتکاب محرّمات، از آنچه شهرت یافته، به گوش شما رسیده است، هیچ کس معصوم نیست، مگر کسانی را که خداوند از انبیا و اولیای خود معصوم داشته است.
آیا بعد از ایمان، کفر و بعد از هدایت، گمراهی است؟ رسول خدا ـ صلوات و سلام خداوند بر او باد ـ چهره او تابندهتر از خورشید بود و هر روز از روز قبل نورانیتر بود. او بندگان را به عبادت پروردگار آسمانها و زمین، و نابودی بتهایی که میتراشیدند و پیکرههایی که میساختند، دعوت کرد. ولی خصلتهایشان مانع از پیروی و گردن نهادن به شریعت پیامبر و عمل به طریقت او گردید. زیرا به مجسمهها و تصاویر عادت کرده بودند و قدرت به آنان رسیده و تکبر آنها را فراگرفته بود.
و خداوند نمونههای آن را در کتاب عزیز خود مثال آورده است. چنانچه در حکایت ابلیس گفته است: «من از او [یعنی آدم] بهترم. مرا از آتش آفریدهای و او را از گل». و نیز درباره فرعون آورده است [که به موسی گفت]: «آیا ما تو را در کودکی در میان خود پرورش ندادیم و سالهایی از زندگیات را در میان ما نبودی؟» در حدیث آمده است: «آدمی در زیر زبان خود نهفته است». قرآن نیز بدین معنی اشاره کرده است: «ای کسانی که ایمان آوردهاید، نباید گروهی از مردان شما گروه دیگر را مسخره کنند، شاید آنها از اینها بهتر باشند». پس اگر دیده شد محمد ـ علیه السلام ـ که امین و بر حق است، سران بتپرستان و حتی خویشان او بر او هجوم برده و عقل وی را خفیف شمردند و استخفاف نمودند، و گاهی نسبت دیوانه و گاه نسبت کاهن به او دادند، و کتاب نازل شده بر وی را ـ که فصیحان نتوانستند با آن رقابت کرده و مانند آن بیاورند ـ شعر پنداشتند، پس کسی که در پیدا کردن حق پنهانی که بر جهانیان پوشیده نیست، بلغزد و به وی آنچه به پیامبر این امت گفته شد ـ همانطور که درباره پیامبران پیش از وی نیز گفته شد ـ گفته شود، به چه گرفتاری عظیمی دچار شده است. به ویژه کسی مانند من در میان قوم جاهلی که این شعشعه نامسبوق در میانشان پدید آمد. هر یک از آنان تهمتهایی میزنند که نه با شرع مطهر و نه با عقل سلیم موافق است، و عواطف و احساسات روزگار نیز گوینده را از آن باز نمیدارد. و هر کس این چیزها را نقل قول میکند، در حالی به من نسبت میدهد که نه مرا دیده و نه سخن مرا شنیده است.
خداوند میفرماید: «و هرگاه در چیزی نزاع داشتید، آن را به خدا و پیامبر باز گردانید». و بازگرداندن به خداوند، همانا عمل به قرآن است، و بازگرداندن به پیامبر، عمل به شریعت است. «بعد از حق، چه چیزی جز گمراهی وجود دارد؟ پس چرا رویگردان میشوید؟» و من مردی هستم پایبند به کتاب و سنت، و از هر بصیری در قرآن بصیرتر، و از هر خبیری به شریعت خبیرتر هستم؛ و هر کس شک دارد، پیشقدم شود. بگذریم؛ خداوند اجر تو را فزون گرداند.
امت اسلام در مهدی [موعودی] که در زمین ظاهر میشود، اختلاف پیدا کرد. طایفه دوازده امامی گویند: مهدی جز فرزند حسن عسکری ـ علیهما السلام ـ نیست؛ و به احادیث معتبر و روایت شده از اخبار صحیح استناد میکنند. از آن جمله قول پیامبر ـ علیه السلام ـ است که: «جانشینان من پس از من به تعداد نقبای بنیاسرائیلاند»؛ و آن نقبا دوازده تن بودهاند. و خداوند تعالی میفرماید: «و از آنها دوازده نقیب برانگیختیم»؛ و نقبا جانشینان هر پیامبر اولوالعزمی هستند. بنابراین خلفای محمد ـ علیه السلام ـ پس از وی نیز دوازده نفرند. در حدیث آمده است که حضرت محمد ـ علیه السلام ـ به فرزندش حسین بن علی و فرزند فاطمه زهرا ـ علیهم السلام ـ نظر کرد و گفت: این فرزند من، امام و پسر امام و برادر امام و پدر نُه امام است که نهمین آنها، قائمشان است. و در اینجا به دلیل طولانی شدن موضوع، مجال بحث آن نیست.
و این نزد دوازده امامیان، مانند قیامت است و از این جهت، طول عمر او بعید نیست؛ برخلاف آنچه جمهور مسلمانان گویند که او به آبا و اجداد خویش پیوسته است و طول عمر او را بعید میشمارند، زیرا او از امت محمد ـ علیه السلام ـ است که هیچ کس از آنها چنین عمر طولانی نیافته است؛ زیرا او در سال 255 هجری به دنیا آمده، و در این سال 61[8] هجری، 606 سال از عمر او کامل شده است. «و خدا بر هر چیزی تواناست». خداوند از نیکان و از بدان کسانی را عمر طولانی بخشیده است؛ از نیکان مانند خضر و نوح و شعیب، و از بدان مانند دجّال ـ آنگونه که نقل شده ـ و همچنین کسانی که در عصور اولیه میزیستند.
جمهور مسلمانان گویند: عمر طولانی یافتن، میان امتهای گذشته اتفاق افتاده و نه در این امت آخر[الزمان] که در سالهای قمری (اخیر) آمدهاند. دوازده امامیان گویند: اگر مانند این مرد فاضل عمر طولانی یابد و از قانون این امت مستثنی گردد، خداوند بر هر کاری قادر است و این نیز شامل قدرت اوست؛ و معجزهای از معجزات آبا و اجداد وی تواند باشد و از مانند او چنین معجزهای بعید نیست.
و دوازده امامیان گویند: او همان کسی است که [در آخرالزمان] ظاهر میگردد و همراه او نیز خضر از سیاحت در زمین و عیسی از آسمان ظاهر خواهند شد. این مقوله، نادرستی امتحان (تکلیف) را برای مکلفین اقتضا میکند، زیرا امتحان (تکلیف) نمیتواند باشد مگر به اینکه مهدی، مانند محمد ـ علیه السلام ـ که به علت نداشتن یاور به غار فرار کرد، ضعیف مبعوث گردد. پس در صورت همراهی عیسی و خضر با او از روی قدرت و عظمت وی، امتحان (تکلیف) نمیتواند درست باشد، چه در این صورت نیک و بد امت از هم شناخته نمیشوند، زیرا از قدرت یاور و عظمت و جلال او در چشم مکلفان، همگان او را فرمانبرداری میکنند. پس جایز نیست که مهدی امت، قویتر از محمد ـ علیه السلام ـ ظاهر گردد، پس اگر امر چنین باشد، از روی عقل واجب است که نامبرده مطابق عقیده دوازده امامیان ظاهر نگردد، بلکه حجاب و مقام او در زمین ضعیف و نیازمند یاوری که او را یاری سازد، ظاهر گردد، تا امتحان (تکلیف) درست در میان امت اتفاق افتد. و به همین مقدار کفایت میکنیم.
خداوند به توفیق خود، تو را به آنچه دوست داری و انتخاب میکنی، موفق گرداند. ان شاء الله تعالی، و صلّی الله علی محمد و آل محمد.
منابع:
1. ابن بزّاز اردبیلی، درویش توکلی بن اسماعیل، صفوة الصفا، تصحیح: غلامرضا طباطبائی مجد، تهران، زریاب، چاپ 2، 1376.
2. ابن الحنبلی، محمد بن ابراهیم الحلبی، دُرّ الحُبَب فی تاریخ أعیان حلب، تحقیق: محمود حمد الفاخوری و یحیی زکریا عبّارة، دمشق، وزارة الثقافة، 1972-1974م.
3. رحمتی، محمدکاظم، «از لابهلای فهارس»، پیام بهارستان، دوره 2، ش 10، زمستان 1389.
4. سبط ابن العجمی، احمد بن ابراهیم الحلبی، کنوز الذهب فی تاریخ حلب، تحقیق: شوقی شعث و فالح البکّور، حلب، دار القلم العربی، ط 1، 1418ق / 1997م.
5. السخاوی، شمسالدین محمد بن عبدالرحمان، الضوء اللامع لأهل القرن التاسع، بیروت، دار الجیل.
6. مجیر الدین الحنبلی، عبدالرحمن بن محمد، الأنس الجلیل بتاریخ القدس والخلیل، عَمان، مکتبة المحتسب، 1983م.
7. محیط طباطبائی، محمد، «صفویه از تخت پوست درویشی تا تخت پادشاهی (2)»، وحید، ش 33، شهریور 1345.
یکی از موضوعاتی که درباره شیخ صفیالدین و جانشینان وی، محل اختلاف میان پژوهشگران و نویسندگان بوده، مذهب آنان است. از بررسی منابع تاریخی معتبر، به ویژه صفوةالصفای ابن بزّاز اردبیلی ـ مهمترین تذکره شیخ صفی ـ چنین برمیآید که او در زمان حیات خود بر عقیده اهل سنّت زیسته است. اما بعدها پادشاهان صفوی، مدّعی شیعه بودن وی شدند و این ادعا مورد پذیرش علمای شیعه قرار گرفت.
البته صفویان خود اقرار داشتهاند که شیخ صفی در ظاهر بر مذهب اهل سنّت عمل میکرد. اما آنها این مسئله را ناشی از شرایط و مقتضیات زمان شیخ صفی میدانستند که او را به تقیّه و پنهان کردن تشیع خود ناچار کرده بود. ابوالفتح حسینی که شاه طهماسب صفوی او را مأمور تنقیح و تصحیح صفوةالصفا نمود، در این باره در مقدمه نسخه منقّح صفوةالصفا مینویسد: 1
ابن بزّاز اردبیلی، درویش توکلی بن اسماعیل، صفوةالصفا، ص 1200.
«و چون مشایخ عظام صفویه ـ قدّس الله ارواحهم بالانوار الجلیّه ـ در زمان مخالفان بودند و در اوان ظلم و فساد اهل بغی و عناد به دعوت و ارشاد طالبان اشتغال مینمودند و مقرّر است که رعایت تقیّه در زمان مخالفین به شرایط واجب و لازم است و به اتفاق محقّقین و علما و مجتهدین فرض و متحتّم، ... از این جهت مشایخ عظام صفوی ـ قدّس الله اسرارهم ـ به قواعد تقیّه کما ینبغی عمل میفرمودند و در آن باب نهایت حزم و احتیاط رعایت نمودند و در افادات و افاضات به اهل طلب و ارباب حاجات، غیر از طریق تقیّه طریقی نمیپیمودند، و هر کس فراخور حال خود چیزی از فواید شریعت و مواید حقیقت ایشان استعاذه میکرد و مناسب اعتقاد و استعانت خود، استکشاف مشکلات مینمود.»
بههر حال در یک سده اخیر، از زمانی که احمد کسروی در کتاب خود، شیخ صفی و تبارش، تشیّع و سیادت شیخ صفی را زیر سؤال برد، مسئله مذهب وی به یک موضوع جنجالبرانگیز و اختلافی تبدیل شد و پژوهشگران متعدّدی تلاش کردند تا مطابق دیدگاه خود، دلایلی برای تشیّع یا تسنّن وی ارائه دهند.
صرفنظر از اینکه آیا شیخ صفی در واقع از اهل سنّت بود یا از روی تقیّه خود را در ظاهر سنّی نشان میداد، زمان گرویدن جانشینان شیخ صفی به تشیّع یا علنی ساختن عقاید شیعی، موضوع ابهامآمیزی دیگری است که پژوهشگران تاریخ صفویه در این باره نیز با یکدیگر اختلاف نظر دارند. به گونهای که برخی شیخ صدرالدین فرزند شیخ صفیالدین، و برخی خواجه علی سیاهپوش، فرزند شیخ صدرالدین را نخستین کسی میدانند که آشکارا به تشیّع گرویده است. اما بیشتر پژوهشگران بر این باورند که آشکار و رسمی شدن گرایش جانشینان شیخ صفی به تشیّع، در دوره سلطان جنید صفوی نوه خواجه علی سیاهپوش، و در واقع همزمان با تبدیل شدن این طریقت به یک جنبش سیاسی، رخ داده است.
این نظریهها پیش از آنکه مبتنی بر پایه متون و منابع تاریخی موثّق و دست اول باشد، بیشتر بر پایه حدس و گمان و تحلیل تاریخی، یا اقوال و روایات نه چندان قابل اطمینان استوار است. بررسی تفصیلی این اقوال و نظریهها چیزی جز تکرار مکرّراتی که در مقالهها و کتابهای متعدّد در این زمینه آمده است، نخواهد بود؛ بنابراین در این نوشتار، به معرفی مکتوبی از شیخ جنید اکتفا میکنیم که با بررسی آن، ضمن روشن شدن برخی از عقاید و دیدگاههای جنید صفوی، شاید بتوانیم زمان گرویدن جانشینان شیخ صفی به تشیّع یا علنی ساختن تشیّع آنان را نیز مشخص کنیم.
سبط ابن عجمی (درگذشته 884ق)، مورخ حلب در قرن نهم هجری و معاصر جنید صفوی، در تاریخ خود، کنوز الذهب فی تاریخ حلب، متن نامهای را از شیخ جنید نقل کرده است که خطاب به شمسالدین ابن شمّاع (791-863ق)، از علمای حلب در قرن نهم هجری، نگاشته است. این نامه، از آنرو که شاید تنها متن مکتوب بهجای مانده از آغازگران جنبش سیاسی صفویه، یعنی شیخ جنید و فرزندش شیخ حیدر باشد، از اهمیت استثنائی و ویژهای برخوردار است و به نظر میرسد تاکنون از چشم پژوهشگران مطالعات تاریخ جنبش صفویه پنهان مانده است. 2
گفتنی است که این نامه را پیش از این آقای محمدکاظم رحمتی در ضمن نوشتاری با عنوان «از لابهلای فهارس» در فصلنامه پیام بهارستان (دوره 2، شماره 10، ص 788) معرفی نموده، اما آن را به اشتباه به سید محمد مشعشع نسبت داده است. البته باید اذعان داشت که از ظاهر نوشته سبط ابن عجمی برای خواننده چنین برداشت میشود که او این نامه را به سید محمد مشعشع نسبت داده است؛ اما با دقت بیشتر در متن کنوز الذهب و مطالعه چند باره آن، مشخص میشود که این نامه متعلق به جنید صفوی است و علت توهّم انتساب نامه به سید محمد مشعشع آن است که سبط ابن عجمی پس از نقل جریان محاکمه شیخ جنید و اتهام وی به «شعشعه» و پیروی از سید محمد مشعشع، به صورت معترضه به احوال سید محمد مشعشع اشاره کرده و سپس بلافاصله نامه جنید را آورده است.
نظر به اهمیت مکتوب جنید به ابن شمّاع، در این نوشتار هم متن کامل آن را نقل کردهایم و هم ترجمه فارسی آن را آوردهایم. اما پیش از آن، به پیشینه تاریخی و روند حوادثی که به نگاشتن این نامه منجر شد، اشاره میکنیم. به علت برخی آشفتگیهای موجود در متن مکتوب، تحلیل محتوای آن و قضاوت نهایی درباره عقاید شیخ جنید را به پژوهشگران مطالعات صفوی واگذار میکنیم. در اینجا لازم میبینم تا از استاد گرامی آقای میر بهروز میر خوشقلب که در ترجمه متن عربی و حل برخی از مشکلات آن مرا یاری نمودند، تشکر و قدردانی کنم.
حضور سلطان جنید در شمال شام
سلطان جنید پس از پدرش شیخ ابراهیم، بر سجاده تصوف در خانقاه اردبیل نشست. او نخستین کسی بود که طریقت صفویه را به یک نهضت سیاسی تبدیل کرد و برای رسیدن به حکومت تلاش کرد. سبط ابن عجمی در تاریخ خود، اطلاعات منحصر بهفردی از حضور وی در شهرهای شمالی منطقه شام ارائه نموده است. او درباره جنید مینویسد: این مرد در کِلّز 3
این شهر که امروزه کیلیس (Kilis) نامیده میشود، در جنوب خاک ترکیه و در نقطه مرزی این کشور با سوریه واقع است.
همانطور که در ادامه مقاله خواهد آمد، سبط ابن عجمی جنید را فرزند سیدی علی بن صدرالدین اردبیلی معرّفی کرده است؛ در حالیکه میدانیم او فرزند ابراهیم بن علی است. گفتنی است که خواجه علی سیاهپوش در سال 830 هجری، در سفری به قصد حج، به همراه تعدادی از مریدان و پیروان خود به شهر دمشق وارد شد؛ سپس سفر خود را به سمت مکه ادامه داد و پس از مدتی اقامت در آن، در مسیر بازگشت خود، وارد بیتالمقدس شد و در سال 832 هجری در این شهر درگذشت. وی در گورستان «باب الرحمه» در مجاورت دیوار شرقی مسجدالاقصی به خاک سپرده شد و مریدانش بر روی قبر وی گنبدی ساختند (بنگرید: مجیرالدین الحنبلی، الانس الجلیل بتاریخ القدس والخلیل، ج2، ص 169). به نظر میرسد حضور خواجه علی در شام، عامل مؤثری در انتشار طریقت صفویه در این سرزمین بوده است. ابن حنبلی (درگذشته 971ق) درباره ابویحیی کواکبی (درگذشته 897ق)، از مهمترین مشایخ طریقت صفویه در شهر حلب، نوشته است که او طریقت را از شیخ پاگیرِ «مدفون در بیتالمقدس»، و او از شیخ ابراهیم سبتی، و او از خواجه علی «صاحب مزار مشهور در بیتالمقدس»، و او از خواجه صدرالدین اردبیلی گرفته است (درّ الحبب فی تاریخ اعیان حلب، ج2، ص 230). ما در نوشتار دیگری که هنوز فرصت انتشار نیافته است، به تفصیل درباره صوفیان و مشایخ طریقت صفویه در شام و حلب سخن گفتهایم. [توضیح افزوده بر متن چاپی مقاله: اکنون این مقاله با عنوان «طریقت صفویه در شام و حلب» منتشر شده است و به امید خدا به زودی در همین وبلاگ در سایت کاتبان درج خواهد شد.]
سبط ابن العجمی، کنوز الذهب فی تاریخ حلب، ج2، ص 284.
صاحب کنوز الذهب همچنین از شخصی به نام شیخ محمد بن ادریس اردبیلی نام برده است که از اربل (یا اردبیل؟) 6
در متن کتاب، نام «اربل» (شهر اربیل کنونی واقع در شمال عراق) ضبط شده است؛ اما با توجه به انتساب این شخص به اردبیل و شکلگیری رابطه نزدیک وی با جنید، به نظر میرسد در اینجا تحریف نام اردبیل باشد.
سبط ابن العجمی، همان، ج2، ص 285.
سبط ابن عجمی، ذیل حوادث سال 861 هجری، به تفصیل به بیان مجلس محاکمه غیابی شیخ جنید در دار العدل حلب با حضور والی مملوکی و چهار تن از قاضیان این شهر و همچنین شمسالدین ابن شمّاع پرداخته است. در این مجلس اتهامهایی به جنید وارد شد، از جمله اینکه او «شعاشعی» مذهب (یعنی پیرو سید محمد مشعشع) است و ترک جماعت 8
با توجه به محتوای نامه جنید، به نظر میرسد منظور از این اتهام، ترک نماز جماعت (و به طور کلی عبادات) است. اما از عبارت فوق میتوان تهمت خروج از مذهب و عقیده اهل سنّت و جماعت را نیز برداشت کرد. در این صورت باید جنید را نخستین جانشین شیخ صفی دانست که آشکارا از عقیده اهل سنّت رویگردان شده است.
جریان محاکمه شیخ جنید و حوادث پس از آن
صاحب کنوز الذهب داستان محاکمه شیخ جنید و حوادث پس از آن را چنین بیان کرده است: 9
گفتنی است مرحوم محمد محیط طباطبائی نیز جریان این محاکمه را به طور ناقص نقل کرده است و ما در اینجا از ترجمه ایشان بهره بردهایم؛ اما در عین حال آن را با متن چاپ شده در کتاب کنوز الذهب تطبیق داده و ضمن تکمیل نواقص آن، تغییراتی را نیز در آن اعمال کردهایم. بنگرید: «صفویه از تخت پوست درویشی تا تخت پادشاهی (2)»، وحید، ص 725-726.
«روز سه شنبه بیست و پنجم رمضان، در دار العدل حلب به بستانسرا، نزد «جانم» والی حلب، مجلسی تشکیل شد با حضور چهار قاضی [از چهار مذهب] و شیخ شمسالدین ابن شمّاع و شیخ شمسالدین محمد ابن سلامی، تا به کار جنید پسر سیدی علی پسر صدرالدین اردبیلی رسیدگی کنند. ... 10
در اینجا صاحب کنوز الذهب درباره شیخ جنید و حضور وی در کلّز و انطاکیه توضیح داده است که پیشتر بیان شد.
در هنگامی که ما در آن مجلس حاضر بودیم، فرماندار دنبال شیخ محمد پسر شیخ ادریس اردبیلی مقیم حلب فرستاد. این مرد پیش از این در اربل [اردبیل ؟] میزیست و سپس [به حلب] مهاجرت کرد. شیخ جنید، خواهر وی را گرفت و سپس کارشان به مشاجره و طلاق رسید و در میانشان کدورت پدید آمد. پس از اینکه شیخ محمد در مجلس حاضر شد از او پرسیدند: درباره این مرد [جنید] چه میگویی؟ گفت: مرا با او سابقه دشمنی است و سخن من درباره او مسموع نیست؛ سپس از جلسه بیرون رفت و حاضران بر کمال عقل او آفرین گفتند.
در این اثنا، ورقهای از پیش شیخ عبدالکریم آمد که این مرد [جنید] شعاشعی مذهب است؛ و ورقه دیگری از شیخ بکرجی رسید که این مرد جماعت را ترک کرده است؛ و به او چیزهایی نسبت داده بود. پس شیخ شمسالدین اسیوطی و امیر فخرالدین بن اغلبک توافق کردند که استفتائی را درباره او آماده کنند. استفتاء را پیش حاضران در مجلس آوردند تا هر یک نظر خود را بنویسند. پس به آنها گفتم: «هرگاه علیه فرد غایبی در غیر محل سکونتش درخواست صدور حکم شود، او را نباید احضار کرد؛ و اگر در آنجا نماینده او وجود داشته باشد، او را نباید احضار نمود، بلکه باید نیّت و قصد او شنیده شود و اول باید نماینده او نامهای برایش بنویسد و از راه دور او را فرابخواند؛ و این راه فایده دارد.» پس شبانه شتافته و دستخط من به آن نوشته شد. شمسالدین ابن شمّاع نیز یادداشتی بر آن نوشت و آنچه را به جنید نسبت داده بودند، انکار کرد.
یوسف، خازندار «جانم»، فتوا را به شهر «سرمین» برد و آن را بر سر نیزه گذاشت و گفت: این مرد جائز القتال (واجب القتل) است و این هم فتوای علماست. در همین اثنا، از طرف وی (جنید) شخصی نزد «قاسم بن قَشّاشی» حاکم قلعه حلب آمد و از آنچه به او نسبت داده بودند، بیزاری جست. سپس نزد شیخ شمسالدین ابن شماع رفت و او بر جنید ابراز دلسوزی کرد. اما این اقدام او را سودی نداشت؛ زیرا مردم به قصد او، به سوی کوه روانه شده بودند. پس در روز عید [فطر] یا شب آن با یکدیگر وارد نبرد شدند و در نتیجه آن، کسانی از هر دو طرف کشته شدند. پس او از آنجا به ناحیه بلاد عجم (ایران) بازگشت و همانجا اقامت گزید و سپس بر برخی از پادشاهان آنجا خروج کرد و کشته شد. برخی از مریدانش ادعا میکنند که او هنوز زنده است.» 11
سبط ابن العجمی، همان، ج2، صص 284-286.
شمسالدین ابن شمّاع کیست؟
همانطور که در نقل حوادث تاریخی بیان شد، از میان جمع حاضر در جلسه محاکمه شیخ جنید، تنها ابن شمّاع با وی همدلی نشان داد و حتی به نوعی از وی دفاع کرد. شاید نگاهی به زندگینامه ابن شمّاع، بتواند به ما در فهم علت روابط حسنه میان وی و جنید کمک کند.
سخاوی (درگذشته 902ق)، نام و نسب ابن شمّاع را بدین صورت بیان کرده است: «شمسالدین محمد بن محمد بن علی بن احمد مجاهدی ایوبی حموی حلبی شافعی صوفی». نسبت «ایوبی» وی از آن رو است که او از نسل صلاحالدین ایوبی بوده؛ و لذا به جای «مجاهدی ایوبی»، گاهی با نسبت «صلاحی ایوبی» نیز از وی یاد شده است. 12
السخاوی، الضوء اللامع لأهل القرن التاسع، ج9، ص 142.
او در سال 791ق در شهر حماه به دنیا آمد. در کودکی به همراه پدرش به مصر مسافرت کرد و نزد علمای آنجا علوم دینی رایج را فراگرفت. در همانجا، در سال 803ق، راه و رسم تصوف را نزد برهانالدین ابراهیم سلماسی صوفی معروف به «ابن بقّال» 13
بر اساس نوشته ابن شمّاع، سلسله طریقتی این شخص به نجمالدین کبری میرسد. بنگرید: السخاوی، همان، ج1، ص 187-188.
همان، ج9، ص 142.
ابن شمّاع تألیفاتی داشت و شعر نیز میسرود و در عرفان نظری، پیرو ابن عربی بود. در آخرین سال عمر وی، همه اعضای خانوادهاش به علت یک بیماری فراگیر در حلب تلف شدند. لذا او عزم سفر حجاز کرد و در سال 863ق در مکه از دنیا رفت و در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد. 15
همان، ج9، ص 143.
گفتنی است که ابن حنبلی از یک شیخِ صوفی مقیم حلب به نام «سید علاءالدین علی عجمی هزّازی» یاد کرده است که ابن شمّاع به او اعتقاد داشت. این شخص در سال 863ق درگذشت و ابن شمّاع او را غسل و دفن کرد. 16
ابن الحنبلی، همان، ج1، ص 925.
همان، ج1، ص 924.
وجود تمایلات صوفیانه ابن شمّاع و موضع متساهلانه او در قضیه فوق، میتواند تفسیرگر همدلی و دفاع وی از شیخ جنید صفوی باشد.
متن نامه شیخ جنید به ابن شمّاع
«بسم الله الرحمن الرحیم. یعلم جناب الشیخ الاعظم الامجد الاکرم الشیخ شمس الدین بن الشماع احسن الله تعالی احواله فی الدارین لمحمد وآله الاطهرین آمین اللهم آمین، أن قد جاءنا من ناحیتکم تجار وبینهم رجل یقال له سلیم أبو زیتون، وزعم أن جنابکم الشریف أمره بالحضور عندنا، وأن یلتمس شیئاً من حدیثنا ویطلع علی أحوالنا وکیفیة ما نحن به، فقد أجاب إلی ما أمرتم وامتثل ما قلتم له، وَاللهُ یهدِی مَن یشاءُ إلی صِراطٍ مُستَقِیمٍ، وهو یجیبکم عما رآی ویخبرکم بما سمع، ولا یخفی علی الکافل مثلکم ما نحن به. فَاللهُ هُوَ الوَلِی وَهُو یحیی المَوتی وَهُوَ عَلی کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ، وما بلغکم عنّا من ترک العبادات والتهاون بالواجبات والعیاذ بالله وفعل المحرّمات مما شاع ذاع وبلغ الاسماع، ما المعصوم إلا من عصمه الله من انبیائه وأولیائه.
أ کفر بعد إیمان، أم ضلال بعد هدی، فإن رسول الله صلی الله علیه وسلم کان مطلعه أظهر من الشمس وأبین من الیوم من أمس، حیث دعی العباد إلی عبادة رب السماوات والأرض وحذف ما فی أیدیهم من أصنام نحتوها وأزلام قد استعملوها، أبت الطبائع عن متابعة وامتثال شریعته وارتکاب طریقته لاستیناسهم بما هم علیه من تلک التماثیل والصور ولجبر لحقهم وتکبر علاهم.
وقد حکی الله أمثال ذلک فی کتابه العزیز فقال حکایة عن ابلیس: أنَا خَیرٌ مِنهُ یعنی آدم خَلَقتَنِی مِن نارٍ وخَلَقتَهُ مِن طینٍ. وکذا ما حکاه عن فرعون: ألَم نُرَبِّکَ فینا وَلیداً وَلَبِثتَ فینا مِن عُمرِکَ سِنینَ. وقد جاء فی الحدیث: «المرء مخبوء تحت لسانه». وإلیه أشار القرآن: یا أیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا یسخَر قَومٌ مِن قَومٍ عَسی أن یکُونُوا خَیراً مِنهُم. فإذا کان محمد علیه السلام هو المحق الأمین وقد سطت علیه عقول عبدة الاصنام وأهل البیت واستخفّت بعقله، ونسبته تارةً إلی الجنون وتارةً إلی کهانة، ونسبت کتابه المنزل الذی عجزت الفصحاء عن معارضته إلی کونه شعراً.
فأی ویلٍ لمن عثر فی حق خفی وما ستر عن العالم الأرضی أن یقال به ما قد قیل بنبی هذه الأمة، وکما قیل للرسل من قبله خصوصاً مثلی بین قوم جهال حوتهم هذه الشعشعة التی ما ظهرت من قبل. کل یقوم منهم کذا وکذا مما لا یوافق الشرع المطهر ولا العقل الصحیح ولا یرد القائل عن ذلک عواطف الدهر. وکلّ ناقل ینقله إنما ینسب إلی حیث لم یخاطبنی ولم یسمع مقالتی، وقد قال الله: فَإن تَنازَعتُم فی شَیءٍ فَرُدُّوهُ إلَی اللهِ وَالرَّسُولِ، والردّ إلی الله العمل بالقرآن وإلی الرسول العمل بالشریعة، فَماذا بَعدَ الحَقِّ إلا الضَّلالِ فَأنّی تُصرَفُونَ، وأنا رجل علی الکتاب والسنّة، أبصر من کل بصیر فی القرآن، وأخبر من کل خبیر فی الشریعة، ومن شکّ فلیتقدّم، ومضی هذا عظم الله أجرک.
اختلفت أمة الاسلام بمهدی یظهر فی الأرض، قالت الاثنی عشریة: لا مهدی إلا ولد الحسن العسکری علیهما السلام بدلائل عندهم من أحادیث مسندة مرویة من صحاح الأخبار؛ منها النبی علیه السلام: خلفائی من بعدی کعدد نقباء بنی اسرائیل، والنقباء منهم اثنا عشر، وقال الله تعالی: وَبَعَثنا مِنهُمُ اثنَی عَشَرَ نَقیباً، والنقباء خلفاء کل نبی من أولی العزم. فکذلک خلفاء محمد علیه السلام من بعده اثنی عشر خلیفة. وقد قیل فی الحدیث أن النبی محمداً علیه السلام نظر إلی ولده الحسین بن علی ابن فاطمة الزهراء علیهم السلام، فقال: هذا ولدی إمام ابن إمام أخو الإمام أبو أئمة تسع تاسعهم قائمهم. وکثیر من هذا البحث علی هذا النمط لا یحتمل ذکره هنا.
وهذا عند الاثنی عشریة مثل القیامة لا استبعاد لطول عمره، کما تقول الجماهرة من أنه لحق بالآباء والأجداد ویستبعدون طول عمره حیث هو من أمة محمد علیه السلام التی لم یعمر أحد منهم بهذا العمر الطویل لأنه ولد سنة خمس وخمسین ومائتین من الهجرة فقد کمل فی سنة إحدی وستین هذه ستمائة سنة وست سنوات. وَاللهُ عَلی کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ.
وقد عمّر الله من الصالحین أناساً ومن الطالحین أناساً، فمن الصالحین مثل الخضر ونوح وشعیب، ومن الطالحین مثل الدجال کما ورد، ومثل من مضی أول الزمان. قالت الجماهرة: هذا التعمیر وقع فی الأمم الماضیة لا فی هذه الأمة المتأخرة التی جاءت فی الدور القمری. قالت الاثنی عشریة: إذا عمّر مثل هذا الرجل الفاضل وخالف قانون هذه الأمة فالله علی کل شیء قدیر، و هوداخل تحت الاقتدار، معجز من معجزات الآباء والأجداد، ولا یستبعد عن مثله هذا العجز.
وقالت الاثنی عشریة إنه هو بعینه یظهر ویظهر معه الخضر من السیاحة وعیسی من السماء، وهذه المقالة توجب عدم صحة الاختبار للمکلفین لأن الاختبار لا یمکن إلا ببعثه ضعیف کمحمد علیه السلام وهربه إلی الغار لفقد الناصر ومثل هذا مع عیسی والخضر لا یمکن صحة الاختبار بظهوره لقوته ولعلوّ شوکته فلا یعلم صالح الأمة من طالحها لانقیاد الذین جمیعاً إلی بابه لقوة الناصر، وعظمته وجلاله فی أعین المکلفین. فلا یجوز أن یظهر مهدی الأمة أقوی من محمد علیه السلام. وإذا کان الأمر هکذا وجب فی النظر العقلی أن لا یظهر ذلک المشار إلیه فی مقاولات الاثنی عشریة بل یظهر حجابه ومقامه فی الأرض ضعیف محتاج إلی ناصر ینصره یده حتی تقع الاختبار الصحیح فی الأمة، ولنقف علی مثل هذا الحد.
وفّقک الله بتوفیقه إلی ما تحب وتختار إن شاء الله تعالی، وصلّی علی محمد وآله، ... الله محمد وآل محمد.» 18
سبط ابن العجمی، همان، ج2، صص 286-289.
ترجمه فارسی نامه
جناب شیخ اعظم امجد، اکرم شیخ شمسالدین ابن شمّاع ـ خداوند بلندمرتبه به محمد و خاندان پاک او، احوال او را در دنیا نیکو گرداند، آمین! خداوندا آمین! ـ واقف است که از ناحیه شما بازرگانانی به نزد ما آمدند؛ و در میان آنها مردی بود به نام «سلیم ابوزیتون» که میپنداشت به دستور جنابعالی نزد ما حاضر شده است تا چیزی از سخنان ما را دریابد و بر احوال ما و آنچه بر آن هستیم، آگاهی یابد. او نیز دستور شما را اجابت و کلام شما را اطاعت کرد. «و خدا هر کس را بخواهد به راه راست هدایت میکند». و او شما را از آنچه دید، آگاه میسازد و از آنچه شنید، باخبر میسازد؛ و بر ضامنی همچون شما پنهان نیست که ما بر چه عقیدهای هستیم. «ولیّ فقط خداوند است و اوست که مردگان را زنده میکند و اوست که بر هر چیزی تواناست». اما آنچه درباره ما از ترک عبادات و سهلانگاری در واجبات ـ و پناه بر خدا ـ ارتکاب محرّمات، از آنچه شهرت یافته، به گوش شما رسیده است، هیچ کس معصوم نیست، مگر کسانی را که خداوند از انبیا و اولیای خود معصوم داشته است.
آیا بعد از ایمان، کفر و بعد از هدایت، گمراهی است؟ رسول خدا ـ صلوات و سلام خداوند بر او باد ـ چهره او تابندهتر از خورشید بود و هر روز از روز قبل نورانیتر بود. او بندگان را به عبادت پروردگار آسمانها و زمین، و نابودی بتهایی که میتراشیدند و پیکرههایی که میساختند، دعوت کرد. ولی خصلتهایشان مانع از پیروی و گردن نهادن به شریعت پیامبر و عمل به طریقت او گردید. زیرا به مجسمهها و تصاویر عادت کرده بودند و قدرت به آنان رسیده و تکبر آنها را فراگرفته بود.
و خداوند نمونههای آن را در کتاب عزیز خود مثال آورده است. چنانچه در حکایت ابلیس گفته است: «من از او [یعنی آدم] بهترم. مرا از آتش آفریدهای و او را از گل». و نیز درباره فرعون آورده است [که به موسی گفت]: «آیا ما تو را در کودکی در میان خود پرورش ندادیم و سالهایی از زندگیات را در میان ما نبودی؟» در حدیث آمده است: «آدمی در زیر زبان خود نهفته است». قرآن نیز بدین معنی اشاره کرده است: «ای کسانی که ایمان آوردهاید، نباید گروهی از مردان شما گروه دیگر را مسخره کنند، شاید آنها از اینها بهتر باشند». پس اگر دیده شد محمد ـ علیه السلام ـ که امین و بر حق است، سران بتپرستان و حتی خویشان او بر او هجوم برده و عقل وی را خفیف شمردند و استخفاف نمودند، و گاهی نسبت دیوانه و گاه نسبت کاهن به او دادند، و کتاب نازل شده بر وی را ـ که فصیحان نتوانستند با آن رقابت کرده و مانند آن بیاورند ـ شعر پنداشتند، پس کسی که در پیدا کردن حق پنهانی که بر جهانیان پوشیده نیست، بلغزد و به وی آنچه به پیامبر این امت گفته شد ـ همانطور که درباره پیامبران پیش از وی نیز گفته شد ـ گفته شود، به چه گرفتاری عظیمی دچار شده است. به ویژه کسی مانند من در میان قوم جاهلی که این شعشعه نامسبوق در میانشان پدید آمد. هر یک از آنان تهمتهایی میزنند که نه با شرع مطهر و نه با عقل سلیم موافق است، و عواطف و احساسات روزگار نیز گوینده را از آن باز نمیدارد. و هر کس این چیزها را نقل قول میکند، در حالی به من نسبت میدهد که نه مرا دیده و نه سخن مرا شنیده است.
خداوند میفرماید: «و هرگاه در چیزی نزاع داشتید، آن را به خدا و پیامبر باز گردانید». و بازگرداندن به خداوند، همانا عمل به قرآن است، و بازگرداندن به پیامبر، عمل به شریعت است. «بعد از حق، چه چیزی جز گمراهی وجود دارد؟ پس چرا رویگردان میشوید؟» و من مردی هستم پایبند به کتاب و سنت، و از هر بصیری در قرآن بصیرتر، و از هر خبیری به شریعت خبیرتر هستم؛ و هر کس شک دارد، پیشقدم شود. بگذریم؛ خداوند اجر تو را فزون گرداند.
امت اسلام در مهدی [موعودی] که در زمین ظاهر میشود، اختلاف پیدا کرد. طایفه دوازده امامی گویند: مهدی جز فرزند حسن عسکری ـ علیهما السلام ـ نیست؛ و به احادیث معتبر و روایت شده از اخبار صحیح استناد میکنند. از آن جمله قول پیامبر ـ علیه السلام ـ است که: «جانشینان من پس از من به تعداد نقبای بنیاسرائیلاند»؛ و آن نقبا دوازده تن بودهاند. و خداوند تعالی میفرماید: «و از آنها دوازده نقیب برانگیختیم»؛ و نقبا جانشینان هر پیامبر اولوالعزمی هستند. بنابراین خلفای محمد ـ علیه السلام ـ پس از وی نیز دوازده نفرند. در حدیث آمده است که حضرت محمد ـ علیه السلام ـ به فرزندش حسین بن علی و فرزند فاطمه زهرا ـ علیهم السلام ـ نظر کرد و گفت: این فرزند من، امام و پسر امام و برادر امام و پدر نُه امام است که نهمین آنها، قائمشان است. و در اینجا به دلیل طولانی شدن موضوع، مجال بحث آن نیست.
و این نزد دوازده امامیان، مانند قیامت است و از این جهت، طول عمر او بعید نیست؛ برخلاف آنچه جمهور مسلمانان گویند که او به آبا و اجداد خویش پیوسته است و طول عمر او را بعید میشمارند، زیرا او از امت محمد ـ علیه السلام ـ است که هیچ کس از آنها چنین عمر طولانی نیافته است؛ زیرا او در سال 255 هجری به دنیا آمده، و در این سال 61[8] هجری، 606 سال از عمر او کامل شده است. «و خدا بر هر چیزی تواناست». خداوند از نیکان و از بدان کسانی را عمر طولانی بخشیده است؛ از نیکان مانند خضر و نوح و شعیب، و از بدان مانند دجّال ـ آنگونه که نقل شده ـ و همچنین کسانی که در عصور اولیه میزیستند.
جمهور مسلمانان گویند: عمر طولانی یافتن، میان امتهای گذشته اتفاق افتاده و نه در این امت آخر[الزمان] که در سالهای قمری (اخیر) آمدهاند. دوازده امامیان گویند: اگر مانند این مرد فاضل عمر طولانی یابد و از قانون این امت مستثنی گردد، خداوند بر هر کاری قادر است و این نیز شامل قدرت اوست؛ و معجزهای از معجزات آبا و اجداد وی تواند باشد و از مانند او چنین معجزهای بعید نیست.
و دوازده امامیان گویند: او همان کسی است که [در آخرالزمان] ظاهر میگردد و همراه او نیز خضر از سیاحت در زمین و عیسی از آسمان ظاهر خواهند شد. این مقوله، نادرستی امتحان (تکلیف) را برای مکلفین اقتضا میکند، زیرا امتحان (تکلیف) نمیتواند باشد مگر به اینکه مهدی، مانند محمد ـ علیه السلام ـ که به علت نداشتن یاور به غار فرار کرد، ضعیف مبعوث گردد. پس در صورت همراهی عیسی و خضر با او از روی قدرت و عظمت وی، امتحان (تکلیف) نمیتواند درست باشد، چه در این صورت نیک و بد امت از هم شناخته نمیشوند، زیرا از قدرت یاور و عظمت و جلال او در چشم مکلفان، همگان او را فرمانبرداری میکنند. پس جایز نیست که مهدی امت، قویتر از محمد ـ علیه السلام ـ ظاهر گردد، پس اگر امر چنین باشد، از روی عقل واجب است که نامبرده مطابق عقیده دوازده امامیان ظاهر نگردد، بلکه حجاب و مقام او در زمین ضعیف و نیازمند یاوری که او را یاری سازد، ظاهر گردد، تا امتحان (تکلیف) درست در میان امت اتفاق افتد. و به همین مقدار کفایت میکنیم.
خداوند به توفیق خود، تو را به آنچه دوست داری و انتخاب میکنی، موفق گرداند. ان شاء الله تعالی، و صلّی الله علی محمد و آل محمد.
منابع:
1. ابن بزّاز اردبیلی، درویش توکلی بن اسماعیل، صفوة الصفا، تصحیح: غلامرضا طباطبائی مجد، تهران، زریاب، چاپ 2، 1376.
2. ابن الحنبلی، محمد بن ابراهیم الحلبی، دُرّ الحُبَب فی تاریخ أعیان حلب، تحقیق: محمود حمد الفاخوری و یحیی زکریا عبّارة، دمشق، وزارة الثقافة، 1972-1974م.
3. رحمتی، محمدکاظم، «از لابهلای فهارس»، پیام بهارستان، دوره 2، ش 10، زمستان 1389.
4. سبط ابن العجمی، احمد بن ابراهیم الحلبی، کنوز الذهب فی تاریخ حلب، تحقیق: شوقی شعث و فالح البکّور، حلب، دار القلم العربی، ط 1، 1418ق / 1997م.
5. السخاوی، شمسالدین محمد بن عبدالرحمان، الضوء اللامع لأهل القرن التاسع، بیروت، دار الجیل.
6. مجیر الدین الحنبلی، عبدالرحمن بن محمد، الأنس الجلیل بتاریخ القدس والخلیل، عَمان، مکتبة المحتسب، 1983م.
7. محیط طباطبائی، محمد، «صفویه از تخت پوست درویشی تا تخت پادشاهی (2)»، وحید، ش 33، شهریور 1345.
منتشر شده در فصلنامه پیام بهارستان، دوره جدید، شماره 20
- ابن بزّاز اردبیلی، درویش توکلی بن اسماعیل، صفوةالصفا، ص 1200.
- گفتنی است که این نامه را پیش از این آقای محمدکاظم رحمتی در ضمن نوشتاری با عنوان «از لابهلای فهارس» در فصلنامه پیام بهارستان (دوره 2، شماره 10، ص 788) معرفی نموده، اما آن را به اشتباه به سید محمد مشعشع نسبت داده است. البته باید اذعان داشت که از ظاهر نوشته سبط ابن عجمی برای خواننده چنین برداشت میشود که او این نامه را به سید محمد مشعشع نسبت داده است؛ اما با دقت بیشتر در متن کنوز الذهب و مطالعه چند باره آن، مشخص میشود که این نامه متعلق به جنید صفوی است و علت توهّم انتساب نامه به سید محمد مشعشع آن است که سبط ابن عجمی پس از نقل جریان محاکمه شیخ جنید و اتهام وی به «شعشعه» و پیروی از سید محمد مشعشع، به صورت معترضه به احوال سید محمد مشعشع اشاره کرده و سپس بلافاصله نامه جنید را آورده است.
- این شهر که امروزه کیلیس (Kilis) نامیده میشود، در جنوب خاک ترکیه و در نقطه مرزی این کشور با سوریه واقع است.
- همانطور که در ادامه مقاله خواهد آمد، سبط ابن عجمی جنید را فرزند سیدی علی بن صدرالدین اردبیلی معرّفی کرده است؛ در حالیکه میدانیم او فرزند ابراهیم بن علی است. گفتنی است که خواجه علی سیاهپوش در سال 830 هجری، در سفری به قصد حج، به همراه تعدادی از مریدان و پیروان خود به شهر دمشق وارد شد؛ سپس سفر خود را به سمت مکه ادامه داد و پس از مدتی اقامت در آن، در مسیر بازگشت خود، وارد بیتالمقدس شد و در سال 832 هجری در این شهر درگذشت. وی در گورستان «باب الرحمه» در مجاورت دیوار شرقی مسجدالاقصی به خاک سپرده شد و مریدانش بر روی قبر وی گنبدی ساختند (بنگرید: مجیرالدین الحنبلی، الانس الجلیل بتاریخ القدس والخلیل، ج2، ص 169). به نظر میرسد حضور خواجه علی در شام، عامل مؤثری در انتشار طریقت صفویه در این سرزمین بوده است. ابن حنبلی (درگذشته 971ق) درباره ابویحیی کواکبی (درگذشته 897ق)، از مهمترین مشایخ طریقت صفویه در شهر حلب، نوشته است که او طریقت را از شیخ پاگیرِ «مدفون در بیتالمقدس»، و او از شیخ ابراهیم سبتی، و او از خواجه علی «صاحب مزار مشهور در بیتالمقدس»، و او از خواجه صدرالدین اردبیلی گرفته است (درّ الحبب فی تاریخ اعیان حلب، ج2، ص 230). ما در نوشتار دیگری که هنوز فرصت انتشار نیافته است، به تفصیل درباره صوفیان و مشایخ طریقت صفویه در شام و حلب سخن گفتهایم. [توضیح افزوده بر متن چاپی مقاله: اکنون این مقاله با عنوان «طریقت صفویه در شام و حلب» منتشر شده است و به امید خدا به زودی در همین وبلاگ در سایت کاتبان درج خواهد شد.]
- سبط ابن العجمی، کنوز الذهب فی تاریخ حلب، ج2، ص 284.
- در متن کتاب، نام «اربل» (شهر اربیل کنونی واقع در شمال عراق) ضبط شده است؛ اما با توجه به انتساب این شخص به اردبیل و شکلگیری رابطه نزدیک وی با جنید، به نظر میرسد در اینجا تحریف نام اردبیل باشد.
- سبط ابن العجمی، همان، ج2، ص 285.
- با توجه به محتوای نامه جنید، به نظر میرسد منظور از این اتهام، ترک نماز جماعت (و به طور کلی عبادات) است. اما از عبارت فوق میتوان تهمت خروج از مذهب و عقیده اهل سنّت و جماعت را نیز برداشت کرد. در این صورت باید جنید را نخستین جانشین شیخ صفی دانست که آشکارا از عقیده اهل سنّت رویگردان شده است.
- گفتنی است مرحوم محمد محیط طباطبائی نیز جریان این محاکمه را به طور ناقص نقل کرده است و ما در اینجا از ترجمه ایشان بهره بردهایم؛ اما در عین حال آن را با متن چاپ شده در کتاب کنوز الذهب تطبیق داده و ضمن تکمیل نواقص آن، تغییراتی را نیز در آن اعمال کردهایم. بنگرید: «صفویه از تخت پوست درویشی تا تخت پادشاهی (2)»، وحید، ص 725-726.
- در اینجا صاحب کنوز الذهب درباره شیخ جنید و حضور وی در کلّز و انطاکیه توضیح داده است که پیشتر بیان شد.
- سبط ابن العجمی، همان، ج2، صص 284-286.
- السخاوی، الضوء اللامع لأهل القرن التاسع، ج9، ص 142.
- بر اساس نوشته ابن شمّاع، سلسله طریقتی این شخص به نجمالدین کبری میرسد. بنگرید: السخاوی، همان، ج1، ص 187-188.
- همان، ج9، ص 142.
- همان، ج9، ص 143.
- ابن الحنبلی، همان، ج1، ص 925.
- همان، ج1، ص 924.
- سبط ابن العجمی، همان، ج2، صص 286-289.
پنجشنبه ۱ مرداد ۱۳۹۴ ساعت ۳:۴۷