طریقت صفویه، منسوب به شیخ صفیالدین اردبیلی، از طریقتهای تأثیرگذار تصوّف در ایران است که در زمان حیات شیخ صفی و سپس در دوره جانشینان وی، نه تنها در ایران، بلکه در سرزمینهای دیگر، از جمله در سرزمین شام و به ویژه شهر حلب انتشار یافت. در این نوشتار، ضمن اشاره به حضور نزدیکان و جانشینان شیخ صفی (از جمله برادر وی صلاحالدین رشید و نوه وی خواجه علی) در شام، مهمترین مشایخ و صوفیان طریقت صفویه و خاندانهای وابسته به آنان در این شهر معرفی میگردد و ابعادی از آداب، زندگی و روابط اجتماعی آنان بیان میشود.
کتیبه مقبره خواجه علی نوه شیخ صفیالدین اردبیلی در قبرستان بابالرحمه بیتالمقدس (منبع: العسلی، ص 136)
چکیده: طریقت صفویه، منسوب به شیخ صفیالدین اردبیلی، از طریقتهای تأثیرگذار تصوّف در ایران است که در زمان حیات شیخ صفی و سپس در دوره جانشینان وی، نه تنها در ایران، بلکه در سرزمینهای دیگر نیز انتشار فراوانی یافت. از جمله سرزمینهایی که این طریقت در آن نفوذ چشمگیری یافت، سرزمین شام و به ویژه شهر حلب بود. در این نوشتار در آغاز، به حضور نزدیکان و جانشینان شیخ صفی (از جمله برادر وی صلاحالدین رشید و نوه وی خواجه علی) در شام اشاره میشود. سپس با استناد به منابع تاریخ محلی حلب، مهمترین مشایخ طریقت صفویه و خاندانهای وابسته به آنان در این شهر معرفی میگردد و ابعادی از آداب، زندگی و روابط اجتماعی آنان بیان میشود. در پایان تلاش خواهد شد تا عوامل افول و فراموش شدن این طریقت در شام ریشهیابی گردد.
کلیدواژهها: طریقت صفویه، شیخ صفیالدین اردبیلی، تاریخ تصوّف، شام، حلب
مقدمه
شیخ صفیالدین اردبیلی (650-735)، مؤسس طریقت صفویه، از بزرگترین صوفیان و عارفان در تاریخ ایران به شمار میآید. طریقت او در تصوّف که به نام «صفویه» شهرت یافت، بعدها به یکی از مهمترین جنبشهای سیاسی در تاریخ تشیع امامی تبدیل شد و احفاد و جانشینان وی، یکی از مقتدرترین سلسلههای پادشاهی در تاریخ ایران یعنی سلسله صفویان را تأسیس کردند.
شیخ صفیالدین در زمان حیات خود، مریدان و طرفداران فراوانی در ایران و سرزمینهای دیگر داشته است. در کتاب صفوة الصفا نوشته ابن بزّاز اردبیلی، که مهمترین منبع تاریخی نگاشته شده در مناقب و احوال و اقوال شیخ صفی است، گزارشهایی درباره چگونگی انتشار طریقت او در زمان حیاتش نقل شده که البته غالباً اغراقآمیز و آمیخته با کرامات است (ابن بزّاز اردبیلی، 1376، ص 1118-1127). او در جایی از این کتاب آورده است که امیر چوپان «در زمانی که امیر الامراء ایران زمین بود و مجموع عساکر مملکت ایران زمین در تحت فرمان او بود، از شیخ، قدّس سرّه، پرسید که: شیخ! لشکر ما بیشتر باشد یا مرید شیخ؟ شیخ، قدّس سرّه، فرمود: مرید من بیشتر است و اگر قسمت کنند در مقابله یک ترک از لشکر، صد کس از مرید من باشد. امیر چوپان گفت: راست میگویی؛ از برای آنکه از آب آمویه تا حدود مصر و از سواحل هورمز تا بابالابواب ـ که اقصی حدود این مملکت است و من گردیدهام ـ هر جا و نواحی و اطراف که رسیدهام مریدان شیخ را دیدهام که به این حلیه و زی شیخ متحلّی و متزیناند و آوازه ذکر در آن اطراف انداختهاند» (ابن بزّاز اردبیلی، ص 1117-1118).
متأسفانه بهجز صفوة الصفا که تعدادی از خلفا و مریدان شیخ صفی را معرفی کرده است، سایر منابع فارسی موجود، آگاهیهای مفصّل و قابل اطمینانی از چگونگی و میزان گسترش طریقت صفویه در دورههای بعدی و نیز اسامی صوفیان و مشایخ این طریقت به دست نمیدهد.
اما منابع تاریخی مربوط به سرزمین شام و به ویژه تواریخ محلی شهر حلب، آگاهیهای نسبتاً مفصل و قابل اعتنایی را درباره مشایخ و صوفیان وابسته به طریقت صفویه در این سرزمین ثبت کرده است که احتمالاً تاکنون به طور منظّم دستهبندی و در یکجا گردآوری نشده است.
در این نوشتار تلاش شده است تا اطلاعات مربوط به حضور جانشینان شیخ صفی در شام و مهمترین مشایخ و صوفیان طریقت صفویه در شهر حلب از منابع تاریخی استخراج گردد. بدون شک این آگاهیها میتواند در مشخص کردن بازه زمانی و میزان نفوذ و گسترش این طریقت در شام و حلب، شناخت ابعادی از زندگی این صوفیان (نظیر مذهب، آداب طریقتی و روابط اجتماعی آنان) و همچنین عامل یا عوامل احتمالی افول و فراموش شدن طریقت صفویه در این سرزمین، به ما کمک کند.
1. جانشینان شیخ صفی در شام
چند تن از خویشان و نوادگان شیخ صفی، در زمان حیات یا پس از وفات وی، وارد سرزمین شام شدند و مدتی در آن زیستند و در گسترش و انتشار طریقت وی در این سرزمین ایفای نقش نمودند. از میان آنان میتوان از صلاحالدین رشید برادر شیخ صفی، خواجه علی نوه شیخ صفی و نیز سلطان جنید نوه خواجه علی نام برد.
1-1. صلاحالدین رشید
بر اساس صفوة الصفا، طریقت صفویه در زمان حیات شیخ صفیالدین، به واسطه برادر وی «صلاحالدین رشید» به سرزمین شام رسید. او برادر بزرگتر شیخ صفی بود که در جوانی در شیراز به کار دنیا و تجارت اشتغال داشت و به گفته ابن بزّاز، دارای کبکبه و شکوه و غلامانی بود و «از سر نخوت و غنی و بزرگی به شیخ صفیالدین نظر میکرد» و تصوّف و طریقت را عجیب میشمرد. اما سرانجام «شیخ به نظر جذب به صلاحالدین رشید نظر فرمود» و او را متحوّل ساخت. پس به دست شیخ صفی توبه کرد و نزد شیخ زاهد گیلانی تلقین ذکر گرفت و «جدّ تمام بر کار نهاد و کار عالی و معامله بزرگ بر وی بگشاد و به مرتبه خاص الخاص رسید و مرتبه قطبی یافت و اسرار الهی بر او بگشود.» اما به علت اینکه اسرار را فاش میکرد و توان کتمان آن را نداشت، شیخ صفی با توافق شیخ زاهد «وی را از آن مرتبه قطبی به مرتبه نازل ابدالی آوردند، لیکن کشف و قدم از وی بازنگرفتند» (ابن بزّاز اردبیلی، ص 139-140).
از آن پس، شیخ زاهد، صلاحالدین رشید را خلیفه خود در یمن و شام گردانید و به نقل ابن بزّاز، «در یمن توبه دادن و تربیت کردن آغاز کرد و زاویهای بساخت و دبدبهای قوی و غلبهای شگرف در آن نواحی پیدا شد و در شام همچنان. و پیوسته به قدم به شام آمد و شد میکردی و به مردم و طالبان مشغول بودی». تا اینکه در شام درگذشت و او را در دامن کوه لبنان دفن کردند؛ و به نقل دیگری «در دامن کوه لبنان مزار و مرقدش ساختند و دفن کردند» (ابن بزّاز اردبیلی، ص 141-142). نگارنده این سطور در مقاله دیگری با عنوان «مزار دو تن از مشایخ صفویه در لبنان و فلسطین» [اینجا را ببینید]، به تفصیل درباره این احتمال سخن گفته است که مزار صلاحالدین رشید، تا به امروز تحت نام «النبی رشادة» یا «النبی رشادی» در روستایی به همین نام در دشت سرسبز «بقاع» در شرق لبنان باقی مانده است.
1-2. خواجه علی سیاهپوش
خواجه علی فرزند شیخ صدرالدین موسی فرزند شیخ صفیالدین اردبیلی، که در برخی منابع دوره صفویه با لقب «سیاهپوش» شناخته میشود، پدر شیخ ابراهیم، پدر سلطان جنید صفوی است. او نزد پدرش شیخ صدرالدین به سیر و سلوک و ریاضت و مجاهدت پرداخت و پس از وی، جانشینش در طریقت گشت و بر مسند ارشاد و هدایت نشست. (ترکمان، 1350، ج 1، ص 15؛ واله اصفهانی، 1372، ص 43)
مجیرالدین حنبلی (درگذشته 927ق)، که از خواجه علی با نام «علاءالدین علی اردبیلی عجمی» یاد میکند، نوشته است که او در سال 830ق به قصد سفر حج، به همراه تعدادی از مریدان و پیروان خود وارد شهر دمشق شد. سپس سفر خود را به سمت مکه ادامه داد و پس از مدتی اقامت در این شهر، در مسیر بازگشت، وارد شهر بیتالمقدس شد و در اواخر جمادیالاولی سال 832ق در این شهر درگذشت. او را در قبرستان «بابالرحمة»، در مجاورت دیوار شرقی مسجد الاقصی، به خاک سپردند و مریدانش بر قبر وی گنبدی ساختند (مجیرالدین الحنبلی، 1999، ج2، ص 269).
کامل جمیل العسلی در کتاب خود گزارش مختصری از وضعیت بنای زیارتگاه خواجه علی در چند دهه گذشته آورده و به وجود کتیبهای بر دیوار آن اشاره کرده است که بر اساس آن، این مزار را شخصی به نام ولیالدین معروف به ابن کواکبی، قاضی عسکر دولت عثمانی، در سال 1133ق بازسازی کرده است (العسلی، 1981، صص 135-136). نگارنده این سطور نیز در مقاله دیگر خود با عنوان «مزار دو تن از مشایخ صفویه در لبنان و فلسطین»، درباره این زیارتگاه و زیارتگاههای منسوب به خواجه علی در ایران سخن گفته است.
برخی شواهد تاریخی نشان میدهد که ورود خواجه علی به شام، در انتشار طریقت صفویه در این سرزمین بیتأثیر نبوده است. مجیرالدین حنبلی در جایی که فقهای حنفی ساکن بیتالمقدس را نام میبرد، از شخصی به نام شمسالدین محمد بن احمد، معروف به ابن صائغ صوفی حنفی (درگذشته 885ق) یاد میکند که علاءالدین علی اردبیلی (خواجه علی سیاهپوش) شیخِ او در تصوّف بوده و او با انتساب به شیخ خود، به «خلیفه اردبیلی» شهرت داشته است (ر.ک: مجیرالدین الحنبلی، ج2، ص 269 و 354). 1
ابن حنبلی (درگذشته 971ق) نیز در شرح حال «ابویحیی کواکبی» آورده است که او طریقت را از شیخ پاگیرِ «مدفون در بیتالمقدس»، و او از شیخ ابراهیم سبتی، و او از خواجه علی «صاحب مزار مشهور در بیتالمقدس» و او از خواجه صدرالدین اردبیلی گرفته است (ابن الحنبلی، 1972-1974، ج 2، ص 230). درباره ابویحیی کواکبی در ادامه مقاله به تفصیل سخن خواهد رفت.
1-3. سلطان جنید صفوی
سلطان جنید صفوی، نوه خواجه علی سیاهپوش و جدّ شاه اسماعیل، نخستین کسی است که طریقت صفویه را به یک نهضت سیاسی تبدیل کرد و برای رسیدن به حکومت تلاش کرد. او که پس از پدر خود شیخ ابراهیم بر سجّاده اردبیل نشست، از دیگر اخلاف شیخ صفی است که چندی از عمری خود را در سرزمین شام سپری کرد.
سبط ابن عجمی (درگذشته 884ق)، مورخ حلب در قرن نهم هجری و معاصر جنید صفوی، در تاریخ خود کنوز الذهب فی تاریخ حلب، آگاهیهای سودمندی درباره حضور جنید در شمال شام به دست میدهد. به گزارش وی، جنید در آغاز در شهر «کِلّز» 2 (در شمال حلب) ساکن شد و آنجا مسجد و حمامی بنا کرد و به اعتبار پدر و جدش، مردم به او عقیده بسیاری داشتند و از او فرمان میبردند و از خدمت او غافل نمیشدند؛ و پیوسته مردم از روم (آسیای صغیر) و عجم (ایران) و سرزمینهای دیگر به نزد او میآمدند و برای او پیشکش میآوردند. سپس با پیروان خود در جبل موسی نزدیک انطاکیه سکونت اختیار کرد و در آنجا خانههایی از چوب ساخت؛ و رفتار او به شیوه پادشاهان بود و نه به شیوه درویشان (سبط ابن العجمی، 1997، ج 2، ص 284). این مورخ همچنین از شخصی به نام محمد بن ادریس اردبیلی نام برده است که از اربل (یا اردبیل؟) 3 به حلب مهاجرت کرده بود و شیخ جنید با خواهر وی ازدواج کرد. اما کار آنها به کشمکش و جدایی انجامید و میان آنها کدورت پدید آمد (سبط ابن العجمی، ج 2، ص 285).
صاحب کنوز الذهب در ادامه گزارش خود، در ذیل حوادث سال 861ق، جزئیات مجلس محاکمه غیابی شیخ جنید در دارالعدل حلب را بیان کرده است که در آن، والی مملوکی و چهار تن از قاضیان این شهر و شمسالدین ابن شمّاع حضور داشتند و اتهاماتی از قبیل «ترک جماعت» و «شعاشعی مذهب» بودن (پیروی از سید محمد مشعشع و اعتقاد به عقاید وی) به جنید وارد کردند و او نیز در دفاع از خود و پاسخ به این اتهامات، مکتوبی به ابن شمّاع نوشت. اما به علت اینکه قُضات حاضر در مجلس، حکم به جایز القتل بودن جنید داده بودند، مردم به سمت محل اقامت او در کوهستان روانه شدند و میان آنان و مریدان جنید درگیری رخ داد و اشخاصی کشته شدند و به دنبال این واقعه، جنید به ایران بازگشت و پس از چندی نیز به قتل رسید (سبط ابن العجمی، ج 2، ص 284-286؛ همچنین برای آگاهی از تحلیل این ماجرا، بنگرید: محیط طباطبایی، 1345، ص 723-727).
2. صوفیان صفوی در حلب
منابع تاریخ محلی حلب، به ویژه دُرّ الحُبَب فی تاریخ اعیان حلب اثر ابن حنبلی (908-971ق)، آگاهیهای فراوانی درباره مشایخ و پیروان طریقت صفویه در این شهر، و نام خاندانهایی را که طریقت مزبور در بین آنها گسترش داشته است، به دست میدهد. گفتنی است در منابع مذکور، از طریقت صفویه با عنوان «اردبیلیه» و از صوفیان و مشایخ این طریقت با نسبت «اردبیلی» یاد شده است.
از مشهورترین خاندانهای پیرو طریقت اردبیلیه (صفویه) در حلب، میتوان از دو خاندان «کواکبی» و «نحلاوی» یاد کرد که با گرویدن جدّ آنها به تصوّف، این طریقت تا مدتی در میان فرزندان و نوادگانشان ادامه یافت. جدّ خاندان کواکبی، محمد بن ابراهیم معروف به «ابویحیی کواکبی» (درگذشته 897ق)، و جدّ خاندان نحلاوی، موسی بن احمد نحلاوی ریحاوی (درگذشته 915ق) بودهاند. این دو تن، خود تربیتیافته دو صوفی دیگر از مشایخ این طریقت به نامهای «شیخ پاگیر» و «شیخ داوود» بودهاند. گویند شیخ پاگیر با هدف تربیت معنوی ابویحیی کواکبی، و شیخ داوود با هدف تربیت شیخ موسی نحلاوی، وارد شام شدند (ابن الحنبلی، ج 2، ص 501).
2-1. خاندان نحلاوی
شیخ موسی بن احمد، با انتساب به زادگاهش روستای «نحله» (از توابع منطقه «اَریحا» 4)، به نحلاوی ریحاوی شهرت یافته است. گویند مربّی وی شیخ داوود، در مسیر خود به سمت روستای محل زندگی شیخ موسی، گاهی در بین راه میایستاد و میگفت: بوی پیراهن یوسف به مشامم میرسد. زمانی که به مقصد رسید، شیخ موسی کودکی بود که تازه رفتن به مکتبخانه را شروع کرده بود. اما شیخ داوود او را از آموختنِ خواندن و نوشتن نهی و به خلوت چلهنشینی وارد کرد و از او پرسید در خلوت چه میبینی؟ او پاسخ داد که میبینم سپری از کاغذ پوشیدهام که هیچ نوشتهای روی آن نیست. شیخ داوود در روز سی و هفتم چلهنشینی بار دیگر همان سؤال را از او پرسید. او این بار پاسخ داد که میبینم سپری پر از نوشته بر تن دارم و همه نوشتههای روی آن را خواندم. از آن پس شیخ داوود دستور خواندن قرآن و مطالعه کتاب «قمع النفوس» 5 را به او داد. شیخ موسی مدتها نزد شیخ داوود تربیت یافت تا جاییکه اهالی روستایش و سایر روستاهای اطراف، به او اعتقاد پیدا کردند و دارای بساط ارشاد گردید. سپس به حلب مهاجرت کرد و در آنجا تدریس فقه را آغاز کرد. تا اینکه در ذیالحجه 915 یا اوایل محرم 916 در این شهر از دنیا رفت و نزدیک آرامگاه بنیخشّاب در محله «باب قنّسرین» به خاک سپرده شد (ابن الحنبلی، ج 2، ص 501-502).
شیخ موسی، دارای دو فرزند به نامهای شهابالدین احمد و شرفالدین یحیی بود. شهابالدین احمد از عادلان حلب در دوره مملوکی بود و بعدها در مدرسه سلطانیه واقع در مقابل قلعه حلب خطبه میخواند. اشعاری نیز از وی نقل شده است. او در سال 940ق در دمشق از دنیا رفت. ابن حنبلی کوچکترین اشارهای به صوفی بودن وی نکرده است (ر.ک: ابن الحنبلی، ج 1، ص 145-148).
جانشین شیخ موسی در تصوّف، فرزند دیگرش شرفالدین یحیی نحلاوی حلبی (درگذشته 953ق) بود. او در حلب از موقعیت اجتماعی مناسبی برخوردار بود و با صوفیان مشهوری نظیر علوان حموی، علاء کیزوانی و محمد خراسانی نجمی 6 نشست و برخاست داشت. قاضیان و والیان حلب نیز در جلسات ذکر وی که در زاویهاش در محله باب قنسرین برگزار میشد، حضور مییافتند. این زاویه در اصل زاویه پدرش بود که او با استفاده از سنگهای مدرسه ویرانی به نام «زجاجیه»، ساختمان آن را توسعه داد. نامبرده همچنین در برخی روستاها خلفایی داشت و در حلب مریدانش در حلقههای ذکر او شرکت میکردند (ابن الحنبلی، ج 2، ص 561).
فرزند شرفالدین یحیی به نام موسی، اوقاف فراوانی را برای زاویه پدرش وقف کرد. این زاویه در دوره اخیر به مسجدی به نام «ابودَرجین» تبدیل شد که قبر شیخ موسی و فرزندش شرفالدین یحیی در طبقه پایین آن قرار داشت (الغزی، 1991، ج 2، ص 55). اما راغب طبّاخ (درگذشته 1951م)، مورخ متأخر حلب، نشانی از قبور آنان نیافته است (ر.ک: الطباخ الحلبی، ج 5، ص 352).
ابن حنبلی در تاریخ خود، از مشایخ و رجال شناخته شده خاندان نحلاوی، با نسبت «شافعی» یاد میکند که نشاندهنده مذهب آنان است. (ر.ک: ابن الحنبلی، ج 1، ص 145؛ ج 2، ص 501؛ ج 2، ص 561).
منابع تاریخی از صوفیان و رجال دیگری از این خاندان یاد نکردهاند. اما در فاصله کمی از محل زاویه شرفالدین یحیی نحلاوی، مزاری از آنِ فرزند وی شیخ صفاءالدین احمد وجود دارد که نگارنده موفق به یافتن نام و زندگینامه وی در منابع تاریخی نشده است. این مزار تنها شامل اتاق کوچکی است که یک پنجره سنگی مشبّک به سمت کوچه دارد. در بالای پنجره، لوح سنگی نسبتاً جدیدی به چشم میخورد که متن آن چنین است: «الفاتحة ـ الشیخ صفاءالدین احمد ابن شرفالدین یحیی بن شرفالدین موسی النحلاوی الریحاوی الانصاری النسب المتوفی سنة 1005 هـ الشافعی الخرقة الاردبیلی» (تحقیقات میدانی نگارنده).
2-2. خاندان کواکبی
ابویحیی محمد بن ابراهیم کواکبی را میتوان مشهورترین صوفی طریقت صفویه در حلب به شمار آورد. او اصالتاً از شهر رحبه 7 بود، اما به شهر بیره 8 و سپس به حلب مهاجرت کرد. از آنجاییکه به آهنگری و ساختن میخهای آهنی اشتغال داشت، به «کواکبی» شهرت یافت. اما بعداً این شغل را رها کرد و به تصوّف روی آورد و شهرتش تا آنجا رسید که امرا به دیدن او میآمدند. گاهی او را در حالت ذکر مییافتند و لذا برای اینکه به او جسارت و بیادبی نشود، میایستادند و او به آنها اعتنا نمیکرد تا ذکرش تمام شود. گاهی اوقات هنگامی که در کوچههای حلب راه میرفت، مردم دست او را میبوسیدند (ابن الحنبلی، ج 2، ص 228-229)
کراماتی نیز به وی نسبت دادهاند؛ از جمله اینکه از ناحیه غیب به او مبالغی میرسید و او این مبالغ را انفاق میکرد. نیز گفتهاند روزی که میان سلطان قایتبای مملوکی (حک: 872-901ق) و سلطان بایزید عثمانی (حک: 886-918ق) در آذنه (آدانای امروزی) 9 جنگ درگرفت، کواکبی برخلاف معمول از حجره-اش خارج نشد. بعداً مشخص شد که جنگ در آن روز رخ داده است. از وی خواسته شده بود تا بعضی از مریدانش را به عنوان تبرک با لشکر قایتبای به جنگ بفرستد؛ و او ده تن از مریدان خود را ـ از جمله شیخ محمد خاتونی ـ روانه جنگ کرد (ابن الحنبلی، ج 2، ص 229).
از او نقل کردهاند: «از پیروان طریقت ما، شخصی مخالف عقیده اهل سنت و جماعت ظاهر خواهد شد». معنی این قول، ظهور شاه اسماعیل صفوی تفسیر شده است (ابن الحنبلی، ج 2، ص 230).
گفتنی است برخلاف خاندان نحلاوی که بر مذهب شافعی بودند، مذهب ابویحیی کواکبی را حنفی گفتهاند (ابن الحنبلی، ج 2، ص 228). سند خرقه و اجازه طریقتی وی را نیز، همانگونه که پیشتر بیان شد، چنین بیان کردهاند که او اجازه خود را از شیخ پاگیر، و او از شیخ ابراهیم سبتی، و او از خواجه علی نوه شیخ صفیالدین اردبیلی گرفته است (ابن الحنبلی، ج 2، ص 230). به نظر میرسد شیخ ابراهیم مذکور در این سند خرقه، که در تواریخ محلی حلب از وی با لقب «سبتی» یاد شده، فرزند خواجه علی و پدر سلطان جنید صفوی است.
کواکبی در سال 897ق در حلب درگذشت و در مسجد معروف به «کواکبی» در محله «جلّوم» حلب به خاک سپرده شد و سیبای بن عبدالله چرکسی، والی حلب در دوره مملوکی، با هزینه خود گنبدی برروی قبر وی ساخت (ابن الحنبلی، ج 2، ص 230).
مقبره کواکبی، هنوز در ضلع غربی صحن مسجد وی باقی مانده است. این مقبره شامل اتاق مربعی است که از بلوکهای سنگی ساخته شده است. در بالای مقبره گنبدی نیمکرهای با یک گردن دوازده ضلعی وجود دارد. قبر وی به ارتفاع نزدیک به 5/1 متر از سطح زمین برجسته است و با پارچههای سبز رنگ پوشیده شده است. در بیرون مقبره در صحن مسجد، قبور چند تن از شخصیتهای متأخر خاندان کواکبی به چشم میخورد (تحقیقات میدانی نگارنده).
از دیگر صوفیان این خاندان، میتوان از محمد بن احمد بن یحیی بن ابویحیی محمد کواکبی (درگذشته 969ق) یاد کرد که در زاویه جدّ خود در محله «جلّوم» حلب، حلقههای ذکر برپا میکرد و جمع کثیری از اخیار و اشرار در این حلقهها شرکت میکردند. او از دست شیخ شهابالدین ابن مهنّا ـ که در ادامه مقاله از وی یاد خواهد شد ـ خرقه تصوّف پوشید (ابن الحنبلی، ج 2، ص 384).
فرزند وی احمد بن محمد کواکبی (955-1023ق) نیز از بزرگان و اعیان علمای حلب بود. او علوم دینی از جمله فقه حنفی را نزد علمای حلب فرا گرفت. در آغاز در مجالس ذکر پدر خود شرکت میکرد؛ اما بعداً با پدرش اختلاف پیدا کرد و مرید یکی دیگر از صوفیان طریقه اردبیلیه به نام شیخ «عیواد کلّزی» شد و خود در مسجد بانقوسا در حلب حلقههای ذکر برپا کرد. اما چندی بعد توبه کرد و به اطاعت پدرش بازگشت. پس از مدتی لباس تصوف را از تن درآورد و حضور در مدارس حلب را آغاز کرد. سپس به استانبول سفر نمود و موفق شد منصب مفتی حلب را به دست آورد و در مدت کمی نیز همزمان منصب نایبِ قاضی حلب را برعهده گرفت. پس از عزل شدن نصوح پاشا (که با وی روابط حسنهای داشت) از سمت خود به عنوان والی حلب، ایام عزّت او نیز به پایان رسید و والی جدید حلب حسین پاشا فرزند جانبولاط، عرصه را بر وی تنگ کرد. لذا او به طرابلس گریخت و پس از چند ماه به مصر رفت. سپس سفر حجّ خانه خدا در پیش گرفت و از آنجا به مصر بازگشت. پس از برکنار شدن حسین پاشا به حلب بازگشت و دوباره لباس صوفیان را پوشید و مجالس صلوات بر پیغمبر (ص) را برگزار کرد. در این مجالس حدود 1000 نفر شرکت میکردند که برخی از آنها برای ذکر گفتن و برخی دیگر تنها با هدف رؤیتِ مجلس حضور مییافتند. او برادری به نام شیخ ابوالنصر داشت که او نیز صوفی بود و در پی بروز اختلاف میانشان در نحوه برگزاری مجالس ذکر، شیخ ابوالنصر مسجد متروکی را مرمّت کرد و در آنجا مجالس ذکر برپا کرد و از آن پس بیشتر مردم در مجلس وی شرکت میکردند (العُرضی، 1987، ص 58-60؛ المحبی، بیتا، ج 1، ص 283-284). احمد بن محمد کواکبی را پس از درگذشت، در قبرستان صالحین حلب به خاک سپردند (المحبی، ج 1، ص 284). فرزند وی ابراهیم بن احمد، مدتی قاضی مصر و مدتی نیز در اواخر عمر قاضی مکه مکرمه بود و سرانجام در سال 1039ق در حدود هفتاد سالگی، در هنگام انتقال با کشتی از جدّه، در دریای سرخ غرق شد و از دنیا رفت (العُرضی، ص 134-135).
منابع تاریخی شخصیتهای دیگری از خاندان کواکبی را ـ در دورههای بعدی ـ نام بردهاند که عمدتاً مناصب دینی همچون مفتی و قاضی را عهدهدار بودهاند. از جمله آنان میتوان به شیخ محمد کواکبی (درگذشته 1093ق) قاضی استانبول 10، محمد بن حسن کواکبی (درگذشته 1096ق) و فرزند وی احمد بن محمد (درگذشته 1124ق) و فرزند وی ابوالسعود بن احمد (درگذشته 1137ق)، که همه اینها از مفتیان حلب بودند 11، اشاره کرد. اما به طور قطع، مشهورترین شخصیت علمی و فکری خاندان کواکبی، «عبدالرحمان کواکبی» (1265-1320ق / 1849-1902م) است که از اندیشمندان بزرگ مسلمان در سده نوزدهم میلادی به شمار میآید و از وی دو کتاب مشهور امّالقری و طبائع الاستبداد بهجای مانده است.
2-3. خاندان شیخ مهنّا
از مشایخ طریقت اردبیلیه در حلب، میتوان از عبدالرحمن ناووسی حلبی، معروف به «شیخ مهنّا» یاد کرد. او اصالتاً از ناووسه 12، اما متولد شهر حلب بود. خرقهاش را از دست شیخ محمد کواکبی پوشیده بود و به علت اینکه کواکبی او را «مُهنّا» خطاب میکرد، به این لقب شهرت یافت. زاویه وی نزدیک «خان الفحم» بیرون «باب انطاکیه» (از دروازههای شهر حلب) قرار داشت. فرزندش شیخ شهابالدین، معروف به «ابن مهنا» (درگذشته 971ق) نیز از دست او خرقه پوشید و پس از وی طریق تصوّف را ادامه داد. شهابالدین ابن مهنّا در زاویه پدر خود به طاعت و عبادت مشغول بود و همراه با دیگر صوفیان طریقت خود، در حلقههای ذکر در مسجد جامع حلب حلقه حضور مییافت. اهالی رحبه و «دیر» 13، به او اعتقاد فراوانی داشتند و گاه برای او خرما و روغن میفرستادند؛ و او نیز در آنجا و مناطق دیگر، خلفایی برای خود تعیین کرده بود (ابن الحنبلی، ج 1، ص 693-694).
فرزند شهابالدین ابن مهنّا به نام احمد (درگذشته 1010ق) نیز از صوفیان طریقت اردبیلیه بود و در زاویه خود در محله «جسر» (که شاید همان زاویه پدر و جد خود بود) حلقه ذکر و سماع برپا میکرد و مریدانش شبهای جمعه در این زاویه حضور مییافتند. او نیز همانند پدر خود، مورد اعتقاد اهالی دیر بود و از سوی آنها کمکهای مادی به وی میرسید (العُرضی، ص 88).
احمد بن شهابالدین بن مهنّا، پیش از درگذشت، فرزند کوچکتر خود به نام حسین را به عنوان خلیفه خود تعیین کرد. اما او برادر بزرگترش محمد بن احمد را در این امر بر خود مقدّم شمرد. حسین بن احمد در آغاز به سیر و سلوک پرداخت، اما بعدها لباس تصوّف را از تن خارج کرد و عهدهدار منصب قضاوت گردید. گویند صدای خوبی داشت و با علم موسیقی و مقامات آن آشنایی داشت و تا پیش از ورود به قضاوت، در مجالس ذکر برادرش شرکت میکرد (العُرضی، ص 216). سال تولد وی را 996ق ذکر کردهاند، اما از تاریخ وفاتش اطلاعی در دست نیست. برخی حضور وی را در دمشق در سال 1020ق گزارش دادهاند (البورینی، 1963، ج 2، ص 196).
درباره مذهب خاندان شیخ مهنّا، لازم به توضیح است که ابن حنبلی به مذهب شیخ مهنّا و فرزندش شیخ شهابالدین اشاره نکرده است. اما عُرضی مذهب احمد بن شهابالدین را شافعی، و مذهب فرزندش حسین بن احمد را شافعی در آغاز و حنفی در پایان بیان کرده است (العُرضی، ص 88 و 216).
2-4. خاندان دلیواتی
یکی از نخستین صوفیان طریقت اردبیلیه در حلب، ابوبکر مصری حلبی، معروف به «دلیواتی» (زنده در 915ق) است. او دوست و رفیق ابویحیی کواکبی بود و همانند وی، خرقهاش را از شیخ پاگیر گرفته بود و بنابراین سند اجازه طریقتی وی با دو واسطه به خواجه علی سیاهپوش میرسید. البته خرقه طریقت قادریه را نیز داشت. او مورد احترام سلطان قایتبای مملوکی بود و گویند علم کیمیا میدانست. کرامات عجیبی نیز به او نسبت دادهاند؛ از جمله آنکه دلو را در چاه میانداخت و با آن طلا بالا میکشید. اما نوهاش علاءالدین مقشّاتی، نسبت این کرامات به وی را تکذیب کرده بود و در دفاع از وی گفته بود که طریقه جدّ من، مجاهده با نفس و قیام (نماز) برای خداست؛ و او مخالفِ استفاده از دف و برخی آلات موسیقی در مجالس سماع بود. ابوبکر دلیواتی در زمان حیات خود مسجدی را که به زبالهدانی تبدیل شده بود، احیا و بازسازی کرد و پس از وفات وی، او را در شرق شبستان این مسجد به خاک سپردند (ابن الحنبلی، ج 1، ص 381-384).
مسجدی که دلیواتی در آن به خاک سپرده شد، تا به امروز در محله «فرافره» در شمال قلعه حلب پابرجاست و با انتساب به وی، به نام «مسجد دلیواتی» شناخته میشود. این مسجد را اسعد پاشا جابری (درگذشته 1334ق)، در سال 1323ق بازسازی و به مدرسه علوم دینی تبدیل کرد (ر.ک: الطباخ الحلبی، 1988، ج 7، ص 540).
پس از ابوبکر دلیواتی، فرزندش عبدالرحمان بن ابیبکر و نوهاش علاءالدین علی بن عبدالرحمان، راه او را در تصوف ادامه دادند. آنها سالها در بخش شرقی شبستان مسجد جامع حلب حلقههای ذکر برپا میکردند (ابن الحنبلی، ج 1، ص 1003-1004). عبدالرحمان دلیواتی وصیت کرده بود تا پس از وفات، او را در قبرستان صالحین دفن کنند. اما مریدانش برخلاف وصیتش، او را در کنار پدرش در مسجد دلیواتی دفن کردند (ابن الحنبلی، ج 1، ص 383). فرزند وی علاءالدین علی (درگذشته 968ق)، به علت اشتغال به کار «مِقَشّات» 14، به «مقشّاتی» شناخته میشد. او در سالهای آخر زندگی خود، دچار یک بیماری عقلی شد که به دنبال آن، پیروانش از گرد او پراکنده شدند (ابن الحنبلی، ج 1، ص 1004).
2-5. سایر صوفیان صفوی و خلفای کواکبی در حلب
از جمله خلفای ابویحیی کواکبی، میتوان از سلیمان بن نذر عینی حنفی (درگذشته 911ق) نام برد. گویند زمانی که برای اولین بار به دیدار شیخ خود رفت، کواکبی برای امتحانش از او خواست همه داراییهای خود در روستایش، شامل گوسفندها و اسبها و اثاثیهاش را بفروشد و پول آن را نزد وی بیاورد. او اطاعت کرد و پول را نزد شیخ آورد. کواکبی پول را از او گرفت و پنهان کرد. پس از مدتی در روستای او یک حادثه کشتار و غارت اتفاق افتاد و پس از این حادثه، کواکبی همه اموالش را به وی بازگرداند. لذا اعتقاد او به شیخ بیشتر شد و در زمره مریدان و سپس خلفای وی درآمد. نقل کردهاند که ابویحیی کواکبی درباره او گفته است: مثال من و سلیمان، مانند دو چاه آب است که دیوار میان آنها برداشته شده و آبِ دو چاه با هم آمیخته شده است. پس از درگذشت سلیمان بن نذر، او را در قبرستان صالحین حلب به خاک سپردند و به گفته ابن حنبلی، قبرش تا زمان وی شناخته شده بود و مردم آن را زیارت میکردند (ابن الحنبلی، ج 1، ص 669).
از دیگر خلفای کواکبی، محمد بن عبدو بیری حنفی، مشهور به شیخ محمد خاتونی بوده است. او در سال 865ق در شهر بیره به دنیا آمد. مادرش او را نزد کواکبی برد و او خلیفه خود شیخ سلیمان را مأمور تربیت وی کرد. شیخ سلیمان نیز پس از تربیت وی، او را خلیفه خود قرار داد. با این حال او خود را شیخ طریقت نمیدانست و تا پایان عمر برای خود خلیفهای تعیین نکرد. زمانی که سلطان سلیم عثمانی شهر حلب را فتح کرد، او از کسانی بود که با صاحبان قلعه حلب، نزد سلطان سلیم رفتند و کلید قلعه را به وی تحویل دادند (تا بدون جنگ و خونریزی در مقابل وی تسلیم شوند). شیخ محمد خاتونی در سال 950ق در حلب از دنیا رفت و پس از تشییع جنازه باشکوهی در قبرستان صالحینِ حلب به خاک سپرده شد. شریف محمد بن عبدالاول حنفی، قاضی حلب، از کسانی بود که در برداشتن جنازه وی شرکت کرد (ابن الحنبلی، ج 2، ص 186-187).
ابن حنبلی همچنین از صوفی دیگری معروف به «سید مهمازی» (درگذشته 926ق) یاد کرده است که خرقه و طریقت وی «اردبیلی» بود. نام و نسب وی ناصرالدین ابوعبدالله محمد بن احمد بن علی بن ابراهیم حسینی حنبلی و اصالتاً عجمی (ایرانی) و متولد حلب بود. ابن حنبلی بهجز اشاره به «اردبیلی» بودن طریقت و خرقه سید مهمازی، آگاهی دیگری درباره سند خرقه وی و رابطهاش با دیگر صوفیان و مشایخ طریقت اردبیلیه به دست نمیدهد. سید مهمازی عمری طولانی داشت و مدتی عهدهدار قضاوت بود و در دوره قضاوتش، کسی از وی شکایت نکرد (ابن الحنبلی، ج 2، ص 115-117).
پیشتر، از صوفی دیگری به نام شیخ عیواد کلّزی نیز نام بردیم که احمد بن محمد کواکبی مدتی در حلقه مریدان وی درآمد (العُرضی، ص 58). اما آگاهیهای دیگری درباره وی از سایر منابع تاریخی به دست نیاوردیم.
نتیجهگیری
ورود صوفیان و مشایخ طریقت صفویه به شام، از زمان حیات شیخ صفیالدین اردبیلی آغاز شده و انتشار این طریقت در آن سرزمین، تا زمان حاکمیت پادشاهان صفوی در ایران ادامه یافته است. تعدادی از نزدیکان و جانشینان شیخ صفی، از جمله برادر و چند تن از نوادگان وی، در برخی مقطعهای تاریخی به نقاط مختلف این سرزمین وارد شده و در آن به نشر طریقت پرداختهاند. گرچه از طریق منابع تاریخی، به سختی میتوان از حجم تأثیرگذاری و میزان موفقیت آنها در جذب مردم به طریقت صفویه اطلاع دقیقی به دست آورد، اما به نظر میرسد بیشترین تأثیرگذاری از آنِ خواجه علی نوه شیخ صفی بوده است که بعدها صوفیان منتسب به وی، این طریقت را در حلب گسترش دادند.
طریقت صفویه به مدت نزدیک به دو قرن، یعنی از نیمه دوم قرن نهم تا نیمه اول قرن یازدهم، در حلب نفوذ پیدا کرد و در طول این مدت، در میان برخی خاندانهای ساکن این شهر، برای چند نسل ادامه یافت. مهمترین این خاندانها، خاندان «کواکبی» بوده است که بعدها به یکی از خاندانهای علمی و سرشناس حلب تبدیل شد و رجال و علما و اندیشمندان بزرگی همچون عبدالرحمان کواکبی از میان آن برخاستند.
صوفیان پیرو طریقت صفویه در حلب، عمدتاً از مذاهب مختلف اهل سنّت شامل حنفی، شافعی و حنبلی بودهاند. بیشتر آنان از جایگاه و موقعیت اجتماعی مناسبی میان مردم برخوردار بودند و علما و امرا نیز به آنها احترام میگذاشتند و انتساب دادن کراماتی به این صوفیان، نشان از توجه و اعتقاد مردم به آنها دارد.
به نظر میرسد روی کار آمدن پادشاهان صفوی در ایران، در افول طریقت صفویه در حلب، که تحت حاکمیت سلاطین سنّی مذهب عثمانی بهسر میبرد، بیتأثیر نبوده است. اما عامل مهمتر در فراموش شدن و انقراض این طریقت، روی آوردن نسلهای بعدی خاندانهای صوفیانه آن به مشاغل اداری و دولتی و مناصب رسمی و دنیوی بوده است که در این نوشتار، نمونههایی از آنها، از جمله احمد بن محمد کواکبی و فرزندش ابراهیم و نیز حسین بن احمد بن شهابالدین بن مهنّا معرفی شدند.
کتابشناسی
1- ابن بزّاز اردبیلی، درویش توکلی بن اسماعیل. (1376). صفوة الصفا، مقدمه و تصحیح: غلامرضا طباطبایی مجد، تهران، زریاب.
2- ابن الحنبلی، محمد بن ابراهیم. (1972-1974). دُرّ الحُبَب فی تاریخ اعیان حلب، تحقیق: محمود حمد الفاخوری و یحیی زکریا عبّارة، دمشق، وزارة الثقافة.
3- البورینی، حسن بن محمد. (1963). تراجم الاعیان من ابناء الزمان، تحقیق: صلاحالدین المنجد، دمشق، المجمع العلمی العربی.
4- ترکمان، اسکندر بیگ. (1350). تاریخ عالم آرای عباسی، تهران، امیر کبیر.
5- الزبیدی الحسینی، محمد مرتضی. (1977). تاج العروس من جواهر القاموس، تحقیق: مصطفی حجازی، الکویت، مطبعة حکومة الکویت.
6- سبط ابن العجمی، احمد بن ابراهیم الحلبی. (1997). کنوز الذهب فی تاریخ حلب، تحقیق: شوقی شعث و فالح البکّور، حلب، دار القلم العربی.
7- الطباخ الحلبی، محمد راغب. (1988). اِعلام النُبَلاء بتاریخ حلب الشهباء، تحقیق: محمد کمال، حلب، دار القلم العربی.
8- العُرضی، ابوالوفاء بن عمر. (1987). معادن الذهب فی الاعیان المشرّفة بهم حلب، تحقیق: عبدالله الغزالی، الکویت، مکتبة دار العروبة.
9- العسلی، کامل جمیل. (1981). اجدادنا فی ثری بیت المقدس، عمان، مؤسسة آل البیت.
10- الغزی، کامل. (1991). نهر الذهب فی تاریخ حلب، تحقیق: شوقی شعث و محمود فاخوری، حلب، دار القلم العربی.
11- مجیرالدین الحنبلی، عبدالرحمان بن محمد. (1999). الانس الجلیل بتاریخ القدس والخلیل، (ج 2): تحقیق: محمود عودة الکعابنة، الخلیل و عَمان، مکتبة دندیس.
12- المحبی، محمد امین. (بیتا). خلاصة الاثر فی اعیان القرن الحادی عشر، بیجا، بینا.
13- محیط طباطبایی، محمد. (1345). «صفویه از تخت پوست درویشی تا تخت شهریاری (2)»، وحید، شماره 33، شهریور ماه.
14- واله اصفهانی، محمد یوسف. (1372). خلد برین، به کوشش: میر هاشم محدّث، تهران، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار.
چکیده: طریقت صفویه، منسوب به شیخ صفیالدین اردبیلی، از طریقتهای تأثیرگذار تصوّف در ایران است که در زمان حیات شیخ صفی و سپس در دوره جانشینان وی، نه تنها در ایران، بلکه در سرزمینهای دیگر نیز انتشار فراوانی یافت. از جمله سرزمینهایی که این طریقت در آن نفوذ چشمگیری یافت، سرزمین شام و به ویژه شهر حلب بود. در این نوشتار در آغاز، به حضور نزدیکان و جانشینان شیخ صفی (از جمله برادر وی صلاحالدین رشید و نوه وی خواجه علی) در شام اشاره میشود. سپس با استناد به منابع تاریخ محلی حلب، مهمترین مشایخ طریقت صفویه و خاندانهای وابسته به آنان در این شهر معرفی میگردد و ابعادی از آداب، زندگی و روابط اجتماعی آنان بیان میشود. در پایان تلاش خواهد شد تا عوامل افول و فراموش شدن این طریقت در شام ریشهیابی گردد.
کلیدواژهها: طریقت صفویه، شیخ صفیالدین اردبیلی، تاریخ تصوّف، شام، حلب
مقدمه
شیخ صفیالدین اردبیلی (650-735)، مؤسس طریقت صفویه، از بزرگترین صوفیان و عارفان در تاریخ ایران به شمار میآید. طریقت او در تصوّف که به نام «صفویه» شهرت یافت، بعدها به یکی از مهمترین جنبشهای سیاسی در تاریخ تشیع امامی تبدیل شد و احفاد و جانشینان وی، یکی از مقتدرترین سلسلههای پادشاهی در تاریخ ایران یعنی سلسله صفویان را تأسیس کردند.
شیخ صفیالدین در زمان حیات خود، مریدان و طرفداران فراوانی در ایران و سرزمینهای دیگر داشته است. در کتاب صفوة الصفا نوشته ابن بزّاز اردبیلی، که مهمترین منبع تاریخی نگاشته شده در مناقب و احوال و اقوال شیخ صفی است، گزارشهایی درباره چگونگی انتشار طریقت او در زمان حیاتش نقل شده که البته غالباً اغراقآمیز و آمیخته با کرامات است (ابن بزّاز اردبیلی، 1376، ص 1118-1127). او در جایی از این کتاب آورده است که امیر چوپان «در زمانی که امیر الامراء ایران زمین بود و مجموع عساکر مملکت ایران زمین در تحت فرمان او بود، از شیخ، قدّس سرّه، پرسید که: شیخ! لشکر ما بیشتر باشد یا مرید شیخ؟ شیخ، قدّس سرّه، فرمود: مرید من بیشتر است و اگر قسمت کنند در مقابله یک ترک از لشکر، صد کس از مرید من باشد. امیر چوپان گفت: راست میگویی؛ از برای آنکه از آب آمویه تا حدود مصر و از سواحل هورمز تا بابالابواب ـ که اقصی حدود این مملکت است و من گردیدهام ـ هر جا و نواحی و اطراف که رسیدهام مریدان شیخ را دیدهام که به این حلیه و زی شیخ متحلّی و متزیناند و آوازه ذکر در آن اطراف انداختهاند» (ابن بزّاز اردبیلی، ص 1117-1118).
متأسفانه بهجز صفوة الصفا که تعدادی از خلفا و مریدان شیخ صفی را معرفی کرده است، سایر منابع فارسی موجود، آگاهیهای مفصّل و قابل اطمینانی از چگونگی و میزان گسترش طریقت صفویه در دورههای بعدی و نیز اسامی صوفیان و مشایخ این طریقت به دست نمیدهد.
اما منابع تاریخی مربوط به سرزمین شام و به ویژه تواریخ محلی شهر حلب، آگاهیهای نسبتاً مفصل و قابل اعتنایی را درباره مشایخ و صوفیان وابسته به طریقت صفویه در این سرزمین ثبت کرده است که احتمالاً تاکنون به طور منظّم دستهبندی و در یکجا گردآوری نشده است.
در این نوشتار تلاش شده است تا اطلاعات مربوط به حضور جانشینان شیخ صفی در شام و مهمترین مشایخ و صوفیان طریقت صفویه در شهر حلب از منابع تاریخی استخراج گردد. بدون شک این آگاهیها میتواند در مشخص کردن بازه زمانی و میزان نفوذ و گسترش این طریقت در شام و حلب، شناخت ابعادی از زندگی این صوفیان (نظیر مذهب، آداب طریقتی و روابط اجتماعی آنان) و همچنین عامل یا عوامل احتمالی افول و فراموش شدن طریقت صفویه در این سرزمین، به ما کمک کند.
1. جانشینان شیخ صفی در شام
چند تن از خویشان و نوادگان شیخ صفی، در زمان حیات یا پس از وفات وی، وارد سرزمین شام شدند و مدتی در آن زیستند و در گسترش و انتشار طریقت وی در این سرزمین ایفای نقش نمودند. از میان آنان میتوان از صلاحالدین رشید برادر شیخ صفی، خواجه علی نوه شیخ صفی و نیز سلطان جنید نوه خواجه علی نام برد.
1-1. صلاحالدین رشید
بر اساس صفوة الصفا، طریقت صفویه در زمان حیات شیخ صفیالدین، به واسطه برادر وی «صلاحالدین رشید» به سرزمین شام رسید. او برادر بزرگتر شیخ صفی بود که در جوانی در شیراز به کار دنیا و تجارت اشتغال داشت و به گفته ابن بزّاز، دارای کبکبه و شکوه و غلامانی بود و «از سر نخوت و غنی و بزرگی به شیخ صفیالدین نظر میکرد» و تصوّف و طریقت را عجیب میشمرد. اما سرانجام «شیخ به نظر جذب به صلاحالدین رشید نظر فرمود» و او را متحوّل ساخت. پس به دست شیخ صفی توبه کرد و نزد شیخ زاهد گیلانی تلقین ذکر گرفت و «جدّ تمام بر کار نهاد و کار عالی و معامله بزرگ بر وی بگشاد و به مرتبه خاص الخاص رسید و مرتبه قطبی یافت و اسرار الهی بر او بگشود.» اما به علت اینکه اسرار را فاش میکرد و توان کتمان آن را نداشت، شیخ صفی با توافق شیخ زاهد «وی را از آن مرتبه قطبی به مرتبه نازل ابدالی آوردند، لیکن کشف و قدم از وی بازنگرفتند» (ابن بزّاز اردبیلی، ص 139-140).
از آن پس، شیخ زاهد، صلاحالدین رشید را خلیفه خود در یمن و شام گردانید و به نقل ابن بزّاز، «در یمن توبه دادن و تربیت کردن آغاز کرد و زاویهای بساخت و دبدبهای قوی و غلبهای شگرف در آن نواحی پیدا شد و در شام همچنان. و پیوسته به قدم به شام آمد و شد میکردی و به مردم و طالبان مشغول بودی». تا اینکه در شام درگذشت و او را در دامن کوه لبنان دفن کردند؛ و به نقل دیگری «در دامن کوه لبنان مزار و مرقدش ساختند و دفن کردند» (ابن بزّاز اردبیلی، ص 141-142). نگارنده این سطور در مقاله دیگری با عنوان «مزار دو تن از مشایخ صفویه در لبنان و فلسطین» [اینجا را ببینید]، به تفصیل درباره این احتمال سخن گفته است که مزار صلاحالدین رشید، تا به امروز تحت نام «النبی رشادة» یا «النبی رشادی» در روستایی به همین نام در دشت سرسبز «بقاع» در شرق لبنان باقی مانده است.
1-2. خواجه علی سیاهپوش
خواجه علی فرزند شیخ صدرالدین موسی فرزند شیخ صفیالدین اردبیلی، که در برخی منابع دوره صفویه با لقب «سیاهپوش» شناخته میشود، پدر شیخ ابراهیم، پدر سلطان جنید صفوی است. او نزد پدرش شیخ صدرالدین به سیر و سلوک و ریاضت و مجاهدت پرداخت و پس از وی، جانشینش در طریقت گشت و بر مسند ارشاد و هدایت نشست. (ترکمان، 1350، ج 1، ص 15؛ واله اصفهانی، 1372، ص 43)
مجیرالدین حنبلی (درگذشته 927ق)، که از خواجه علی با نام «علاءالدین علی اردبیلی عجمی» یاد میکند، نوشته است که او در سال 830ق به قصد سفر حج، به همراه تعدادی از مریدان و پیروان خود وارد شهر دمشق شد. سپس سفر خود را به سمت مکه ادامه داد و پس از مدتی اقامت در این شهر، در مسیر بازگشت، وارد شهر بیتالمقدس شد و در اواخر جمادیالاولی سال 832ق در این شهر درگذشت. او را در قبرستان «بابالرحمة»، در مجاورت دیوار شرقی مسجد الاقصی، به خاک سپردند و مریدانش بر قبر وی گنبدی ساختند (مجیرالدین الحنبلی، 1999، ج2، ص 269).
کامل جمیل العسلی در کتاب خود گزارش مختصری از وضعیت بنای زیارتگاه خواجه علی در چند دهه گذشته آورده و به وجود کتیبهای بر دیوار آن اشاره کرده است که بر اساس آن، این مزار را شخصی به نام ولیالدین معروف به ابن کواکبی، قاضی عسکر دولت عثمانی، در سال 1133ق بازسازی کرده است (العسلی، 1981، صص 135-136). نگارنده این سطور نیز در مقاله دیگر خود با عنوان «مزار دو تن از مشایخ صفویه در لبنان و فلسطین»، درباره این زیارتگاه و زیارتگاههای منسوب به خواجه علی در ایران سخن گفته است.
برخی شواهد تاریخی نشان میدهد که ورود خواجه علی به شام، در انتشار طریقت صفویه در این سرزمین بیتأثیر نبوده است. مجیرالدین حنبلی در جایی که فقهای حنفی ساکن بیتالمقدس را نام میبرد، از شخصی به نام شمسالدین محمد بن احمد، معروف به ابن صائغ صوفی حنفی (درگذشته 885ق) یاد میکند که علاءالدین علی اردبیلی (خواجه علی سیاهپوش) شیخِ او در تصوّف بوده و او با انتساب به شیخ خود، به «خلیفه اردبیلی» شهرت داشته است (ر.ک: مجیرالدین الحنبلی، ج2، ص 269 و 354). 1
مجیرالدین حنبلی در شرح حال ابن صائغ نوشته است: «الشیخ شمس الدین محمد بن أحمد، المشهور بابن الصائغ الصوفی الحنفی، من أهل قلعة الروم، کان من أهل الزهد والصلاح وعنده فضل، وهو خیر متواضع منجمع عن الناس، منوّر الشیبة، علیه أبهة الصالحین، وکان یعرف بخلیفة الأردبیلی، نسبة لشیخه علی الأردبیلی المدفون بباب الرحمة، توفی فی شهور سنة 885 هـ».
ابن حنبلی (درگذشته 971ق) نیز در شرح حال «ابویحیی کواکبی» آورده است که او طریقت را از شیخ پاگیرِ «مدفون در بیتالمقدس»، و او از شیخ ابراهیم سبتی، و او از خواجه علی «صاحب مزار مشهور در بیتالمقدس» و او از خواجه صدرالدین اردبیلی گرفته است (ابن الحنبلی، 1972-1974، ج 2، ص 230). درباره ابویحیی کواکبی در ادامه مقاله به تفصیل سخن خواهد رفت.
1-3. سلطان جنید صفوی
سلطان جنید صفوی، نوه خواجه علی سیاهپوش و جدّ شاه اسماعیل، نخستین کسی است که طریقت صفویه را به یک نهضت سیاسی تبدیل کرد و برای رسیدن به حکومت تلاش کرد. او که پس از پدر خود شیخ ابراهیم بر سجّاده اردبیل نشست، از دیگر اخلاف شیخ صفی است که چندی از عمری خود را در سرزمین شام سپری کرد.
سبط ابن عجمی (درگذشته 884ق)، مورخ حلب در قرن نهم هجری و معاصر جنید صفوی، در تاریخ خود کنوز الذهب فی تاریخ حلب، آگاهیهای سودمندی درباره حضور جنید در شمال شام به دست میدهد. به گزارش وی، جنید در آغاز در شهر «کِلّز» 2
این شهر امروزه کیلیس (Kilis) نامیده میشود و در جنوب خاک ترکیه، در نقطه مرزی این کشور با سوریه واقع است.
در متن کتاب، نام «اربل» (شهر اربیل کنونی واقع در شمال عراق) ضبط شده است؛ اما با توجه به انتساب این شخص به اردبیل و شکلگیری رابطه خویشاوندی جنید با وی، به نظر میرسد که در اینجا تحریف نام اردبیل باشد.
صاحب کنوز الذهب در ادامه گزارش خود، در ذیل حوادث سال 861ق، جزئیات مجلس محاکمه غیابی شیخ جنید در دارالعدل حلب را بیان کرده است که در آن، والی مملوکی و چهار تن از قاضیان این شهر و شمسالدین ابن شمّاع حضور داشتند و اتهاماتی از قبیل «ترک جماعت» و «شعاشعی مذهب» بودن (پیروی از سید محمد مشعشع و اعتقاد به عقاید وی) به جنید وارد کردند و او نیز در دفاع از خود و پاسخ به این اتهامات، مکتوبی به ابن شمّاع نوشت. اما به علت اینکه قُضات حاضر در مجلس، حکم به جایز القتل بودن جنید داده بودند، مردم به سمت محل اقامت او در کوهستان روانه شدند و میان آنان و مریدان جنید درگیری رخ داد و اشخاصی کشته شدند و به دنبال این واقعه، جنید به ایران بازگشت و پس از چندی نیز به قتل رسید (سبط ابن العجمی، ج 2، ص 284-286؛ همچنین برای آگاهی از تحلیل این ماجرا، بنگرید: محیط طباطبایی، 1345، ص 723-727).
2. صوفیان صفوی در حلب
منابع تاریخ محلی حلب، به ویژه دُرّ الحُبَب فی تاریخ اعیان حلب اثر ابن حنبلی (908-971ق)، آگاهیهای فراوانی درباره مشایخ و پیروان طریقت صفویه در این شهر، و نام خاندانهایی را که طریقت مزبور در بین آنها گسترش داشته است، به دست میدهد. گفتنی است در منابع مذکور، از طریقت صفویه با عنوان «اردبیلیه» و از صوفیان و مشایخ این طریقت با نسبت «اردبیلی» یاد شده است.
از مشهورترین خاندانهای پیرو طریقت اردبیلیه (صفویه) در حلب، میتوان از دو خاندان «کواکبی» و «نحلاوی» یاد کرد که با گرویدن جدّ آنها به تصوّف، این طریقت تا مدتی در میان فرزندان و نوادگانشان ادامه یافت. جدّ خاندان کواکبی، محمد بن ابراهیم معروف به «ابویحیی کواکبی» (درگذشته 897ق)، و جدّ خاندان نحلاوی، موسی بن احمد نحلاوی ریحاوی (درگذشته 915ق) بودهاند. این دو تن، خود تربیتیافته دو صوفی دیگر از مشایخ این طریقت به نامهای «شیخ پاگیر» و «شیخ داوود» بودهاند. گویند شیخ پاگیر با هدف تربیت معنوی ابویحیی کواکبی، و شیخ داوود با هدف تربیت شیخ موسی نحلاوی، وارد شام شدند (ابن الحنبلی، ج 2، ص 501).
2-1. خاندان نحلاوی
شیخ موسی بن احمد، با انتساب به زادگاهش روستای «نحله» (از توابع منطقه «اَریحا» 4
شهر کوچکی است واقع در استان اِدلِب در شمال سوریه.
قمع النفوس و رقیة المأنوس، تألیف تقیالدین حِصنی (درگذشته 829ق)،
شیخ موسی، دارای دو فرزند به نامهای شهابالدین احمد و شرفالدین یحیی بود. شهابالدین احمد از عادلان حلب در دوره مملوکی بود و بعدها در مدرسه سلطانیه واقع در مقابل قلعه حلب خطبه میخواند. اشعاری نیز از وی نقل شده است. او در سال 940ق در دمشق از دنیا رفت. ابن حنبلی کوچکترین اشارهای به صوفی بودن وی نکرده است (ر.ک: ابن الحنبلی، ج 1، ص 145-148).
جانشین شیخ موسی در تصوّف، فرزند دیگرش شرفالدین یحیی نحلاوی حلبی (درگذشته 953ق) بود. او در حلب از موقعیت اجتماعی مناسبی برخوردار بود و با صوفیان مشهوری نظیر علوان حموی، علاء کیزوانی و محمد خراسانی نجمی 6
شیخ محمد خراسانی نجمی اصالتاً از یمن و از صوفیان طریقت کبرویه بود و با توجه به انتساب وی به نجمالدین کبری و مشایخ خراسان، به لقب «خراسانی نجمی» شناخته میشد. درباره وی بنگرید: ابن الحنبلی، ج 2، ص 181-182.
فرزند شرفالدین یحیی به نام موسی، اوقاف فراوانی را برای زاویه پدرش وقف کرد. این زاویه در دوره اخیر به مسجدی به نام «ابودَرجین» تبدیل شد که قبر شیخ موسی و فرزندش شرفالدین یحیی در طبقه پایین آن قرار داشت (الغزی، 1991، ج 2، ص 55). اما راغب طبّاخ (درگذشته 1951م)، مورخ متأخر حلب، نشانی از قبور آنان نیافته است (ر.ک: الطباخ الحلبی، ج 5، ص 352).
ابن حنبلی در تاریخ خود، از مشایخ و رجال شناخته شده خاندان نحلاوی، با نسبت «شافعی» یاد میکند که نشاندهنده مذهب آنان است. (ر.ک: ابن الحنبلی، ج 1، ص 145؛ ج 2، ص 501؛ ج 2، ص 561).
منابع تاریخی از صوفیان و رجال دیگری از این خاندان یاد نکردهاند. اما در فاصله کمی از محل زاویه شرفالدین یحیی نحلاوی، مزاری از آنِ فرزند وی شیخ صفاءالدین احمد وجود دارد که نگارنده موفق به یافتن نام و زندگینامه وی در منابع تاریخی نشده است. این مزار تنها شامل اتاق کوچکی است که یک پنجره سنگی مشبّک به سمت کوچه دارد. در بالای پنجره، لوح سنگی نسبتاً جدیدی به چشم میخورد که متن آن چنین است: «الفاتحة ـ الشیخ صفاءالدین احمد ابن شرفالدین یحیی بن شرفالدین موسی النحلاوی الریحاوی الانصاری النسب المتوفی سنة 1005 هـ الشافعی الخرقة الاردبیلی» (تحقیقات میدانی نگارنده).
2-2. خاندان کواکبی
ابویحیی محمد بن ابراهیم کواکبی را میتوان مشهورترین صوفی طریقت صفویه در حلب به شمار آورد. او اصالتاً از شهر رحبه 7
شهر رحبه یا «رحبة مالک بن طوق»، شهری تاریخی در ساحل راست رود فرات بوده که امروزه ویرانههای آن نزدیک شهر جدید «میادین»، در 45 کیلومتری جنوب شرقی شهر «دیرالزور» (مرکز استان دیرالزور) در سوریه واقع است.
شهری تاریخی در ناحیه جزیره در ساحل چپ رود فرات بوده که امروزه در استان «شانلی اورفا» (Şanlıurfa) در جنوب ترکیه واقع است و به نام «بیرهجِک» (Birecik) شناخته میشود.
کراماتی نیز به وی نسبت دادهاند؛ از جمله اینکه از ناحیه غیب به او مبالغی میرسید و او این مبالغ را انفاق میکرد. نیز گفتهاند روزی که میان سلطان قایتبای مملوکی (حک: 872-901ق) و سلطان بایزید عثمانی (حک: 886-918ق) در آذنه (آدانای امروزی) 9
آدانای امروزی، از مهمترین شهرهای ترکیه واقع در ساحل دریای مدیترانه در جنوب این کشور.
از او نقل کردهاند: «از پیروان طریقت ما، شخصی مخالف عقیده اهل سنت و جماعت ظاهر خواهد شد». معنی این قول، ظهور شاه اسماعیل صفوی تفسیر شده است (ابن الحنبلی، ج 2، ص 230).
گفتنی است برخلاف خاندان نحلاوی که بر مذهب شافعی بودند، مذهب ابویحیی کواکبی را حنفی گفتهاند (ابن الحنبلی، ج 2، ص 228). سند خرقه و اجازه طریقتی وی را نیز، همانگونه که پیشتر بیان شد، چنین بیان کردهاند که او اجازه خود را از شیخ پاگیر، و او از شیخ ابراهیم سبتی، و او از خواجه علی نوه شیخ صفیالدین اردبیلی گرفته است (ابن الحنبلی، ج 2، ص 230). به نظر میرسد شیخ ابراهیم مذکور در این سند خرقه، که در تواریخ محلی حلب از وی با لقب «سبتی» یاد شده، فرزند خواجه علی و پدر سلطان جنید صفوی است.
کواکبی در سال 897ق در حلب درگذشت و در مسجد معروف به «کواکبی» در محله «جلّوم» حلب به خاک سپرده شد و سیبای بن عبدالله چرکسی، والی حلب در دوره مملوکی، با هزینه خود گنبدی برروی قبر وی ساخت (ابن الحنبلی، ج 2، ص 230).
مقبره کواکبی، هنوز در ضلع غربی صحن مسجد وی باقی مانده است. این مقبره شامل اتاق مربعی است که از بلوکهای سنگی ساخته شده است. در بالای مقبره گنبدی نیمکرهای با یک گردن دوازده ضلعی وجود دارد. قبر وی به ارتفاع نزدیک به 5/1 متر از سطح زمین برجسته است و با پارچههای سبز رنگ پوشیده شده است. در بیرون مقبره در صحن مسجد، قبور چند تن از شخصیتهای متأخر خاندان کواکبی به چشم میخورد (تحقیقات میدانی نگارنده).
از دیگر صوفیان این خاندان، میتوان از محمد بن احمد بن یحیی بن ابویحیی محمد کواکبی (درگذشته 969ق) یاد کرد که در زاویه جدّ خود در محله «جلّوم» حلب، حلقههای ذکر برپا میکرد و جمع کثیری از اخیار و اشرار در این حلقهها شرکت میکردند. او از دست شیخ شهابالدین ابن مهنّا ـ که در ادامه مقاله از وی یاد خواهد شد ـ خرقه تصوّف پوشید (ابن الحنبلی، ج 2، ص 384).
فرزند وی احمد بن محمد کواکبی (955-1023ق) نیز از بزرگان و اعیان علمای حلب بود. او علوم دینی از جمله فقه حنفی را نزد علمای حلب فرا گرفت. در آغاز در مجالس ذکر پدر خود شرکت میکرد؛ اما بعداً با پدرش اختلاف پیدا کرد و مرید یکی دیگر از صوفیان طریقه اردبیلیه به نام شیخ «عیواد کلّزی» شد و خود در مسجد بانقوسا در حلب حلقههای ذکر برپا کرد. اما چندی بعد توبه کرد و به اطاعت پدرش بازگشت. پس از مدتی لباس تصوف را از تن درآورد و حضور در مدارس حلب را آغاز کرد. سپس به استانبول سفر نمود و موفق شد منصب مفتی حلب را به دست آورد و در مدت کمی نیز همزمان منصب نایبِ قاضی حلب را برعهده گرفت. پس از عزل شدن نصوح پاشا (که با وی روابط حسنهای داشت) از سمت خود به عنوان والی حلب، ایام عزّت او نیز به پایان رسید و والی جدید حلب حسین پاشا فرزند جانبولاط، عرصه را بر وی تنگ کرد. لذا او به طرابلس گریخت و پس از چند ماه به مصر رفت. سپس سفر حجّ خانه خدا در پیش گرفت و از آنجا به مصر بازگشت. پس از برکنار شدن حسین پاشا به حلب بازگشت و دوباره لباس صوفیان را پوشید و مجالس صلوات بر پیغمبر (ص) را برگزار کرد. در این مجالس حدود 1000 نفر شرکت میکردند که برخی از آنها برای ذکر گفتن و برخی دیگر تنها با هدف رؤیتِ مجلس حضور مییافتند. او برادری به نام شیخ ابوالنصر داشت که او نیز صوفی بود و در پی بروز اختلاف میانشان در نحوه برگزاری مجالس ذکر، شیخ ابوالنصر مسجد متروکی را مرمّت کرد و در آنجا مجالس ذکر برپا کرد و از آن پس بیشتر مردم در مجلس وی شرکت میکردند (العُرضی، 1987، ص 58-60؛ المحبی، بیتا، ج 1، ص 283-284). احمد بن محمد کواکبی را پس از درگذشت، در قبرستان صالحین حلب به خاک سپردند (المحبی، ج 1، ص 284). فرزند وی ابراهیم بن احمد، مدتی قاضی مصر و مدتی نیز در اواخر عمر قاضی مکه مکرمه بود و سرانجام در سال 1039ق در حدود هفتاد سالگی، در هنگام انتقال با کشتی از جدّه، در دریای سرخ غرق شد و از دنیا رفت (العُرضی، ص 134-135).
منابع تاریخی شخصیتهای دیگری از خاندان کواکبی را ـ در دورههای بعدی ـ نام بردهاند که عمدتاً مناصب دینی همچون مفتی و قاضی را عهدهدار بودهاند. از جمله آنان میتوان به شیخ محمد کواکبی (درگذشته 1093ق) قاضی استانبول 10
درباره وی بنگرید: الطباخ الحلبی، ج 6، ص 350.
درباره این سه نفر بنگرید: الطباخ الحلبی، ج 6، ص 356-363 و ص 419-425 و ص 435-436.
2-3. خاندان شیخ مهنّا
از مشایخ طریقت اردبیلیه در حلب، میتوان از عبدالرحمن ناووسی حلبی، معروف به «شیخ مهنّا» یاد کرد. او اصالتاً از ناووسه 12
از روستاهای شهر «هَیت» واقع بر رود فرات در خاک عراق.
شهری در ساحل راست (شرقی) رود فرات که امروزه به نام «دیرالزور» شناخته میشود و مرکز استانی به همین نام در سوریه است.
فرزند شهابالدین ابن مهنّا به نام احمد (درگذشته 1010ق) نیز از صوفیان طریقت اردبیلیه بود و در زاویه خود در محله «جسر» (که شاید همان زاویه پدر و جد خود بود) حلقه ذکر و سماع برپا میکرد و مریدانش شبهای جمعه در این زاویه حضور مییافتند. او نیز همانند پدر خود، مورد اعتقاد اهالی دیر بود و از سوی آنها کمکهای مادی به وی میرسید (العُرضی، ص 88).
احمد بن شهابالدین بن مهنّا، پیش از درگذشت، فرزند کوچکتر خود به نام حسین را به عنوان خلیفه خود تعیین کرد. اما او برادر بزرگترش محمد بن احمد را در این امر بر خود مقدّم شمرد. حسین بن احمد در آغاز به سیر و سلوک پرداخت، اما بعدها لباس تصوّف را از تن خارج کرد و عهدهدار منصب قضاوت گردید. گویند صدای خوبی داشت و با علم موسیقی و مقامات آن آشنایی داشت و تا پیش از ورود به قضاوت، در مجالس ذکر برادرش شرکت میکرد (العُرضی، ص 216). سال تولد وی را 996ق ذکر کردهاند، اما از تاریخ وفاتش اطلاعی در دست نیست. برخی حضور وی را در دمشق در سال 1020ق گزارش دادهاند (البورینی، 1963، ج 2، ص 196).
درباره مذهب خاندان شیخ مهنّا، لازم به توضیح است که ابن حنبلی به مذهب شیخ مهنّا و فرزندش شیخ شهابالدین اشاره نکرده است. اما عُرضی مذهب احمد بن شهابالدین را شافعی، و مذهب فرزندش حسین بن احمد را شافعی در آغاز و حنفی در پایان بیان کرده است (العُرضی، ص 88 و 216).
2-4. خاندان دلیواتی
یکی از نخستین صوفیان طریقت اردبیلیه در حلب، ابوبکر مصری حلبی، معروف به «دلیواتی» (زنده در 915ق) است. او دوست و رفیق ابویحیی کواکبی بود و همانند وی، خرقهاش را از شیخ پاگیر گرفته بود و بنابراین سند اجازه طریقتی وی با دو واسطه به خواجه علی سیاهپوش میرسید. البته خرقه طریقت قادریه را نیز داشت. او مورد احترام سلطان قایتبای مملوکی بود و گویند علم کیمیا میدانست. کرامات عجیبی نیز به او نسبت دادهاند؛ از جمله آنکه دلو را در چاه میانداخت و با آن طلا بالا میکشید. اما نوهاش علاءالدین مقشّاتی، نسبت این کرامات به وی را تکذیب کرده بود و در دفاع از وی گفته بود که طریقه جدّ من، مجاهده با نفس و قیام (نماز) برای خداست؛ و او مخالفِ استفاده از دف و برخی آلات موسیقی در مجالس سماع بود. ابوبکر دلیواتی در زمان حیات خود مسجدی را که به زبالهدانی تبدیل شده بود، احیا و بازسازی کرد و پس از وفات وی، او را در شرق شبستان این مسجد به خاک سپردند (ابن الحنبلی، ج 1، ص 381-384).
مسجدی که دلیواتی در آن به خاک سپرده شد، تا به امروز در محله «فرافره» در شمال قلعه حلب پابرجاست و با انتساب به وی، به نام «مسجد دلیواتی» شناخته میشود. این مسجد را اسعد پاشا جابری (درگذشته 1334ق)، در سال 1323ق بازسازی و به مدرسه علوم دینی تبدیل کرد (ر.ک: الطباخ الحلبی، 1988، ج 7، ص 540).
پس از ابوبکر دلیواتی، فرزندش عبدالرحمان بن ابیبکر و نوهاش علاءالدین علی بن عبدالرحمان، راه او را در تصوف ادامه دادند. آنها سالها در بخش شرقی شبستان مسجد جامع حلب حلقههای ذکر برپا میکردند (ابن الحنبلی، ج 1، ص 1003-1004). عبدالرحمان دلیواتی وصیت کرده بود تا پس از وفات، او را در قبرستان صالحین دفن کنند. اما مریدانش برخلاف وصیتش، او را در کنار پدرش در مسجد دلیواتی دفن کردند (ابن الحنبلی، ج 1، ص 383). فرزند وی علاءالدین علی (درگذشته 968ق)، به علت اشتغال به کار «مِقَشّات» 14
صاحب تاج العروس، «مِقَشّة» را «مِکنَسَة» معنی کرده و درباره «قَشّ» چنین توضیح داده است که: «ما یکنَسُ مِن المنازِل أو غیرها» (ر.ک: الزبیدی، 1977، ج 17، ص 335).
2-5. سایر صوفیان صفوی و خلفای کواکبی در حلب
از جمله خلفای ابویحیی کواکبی، میتوان از سلیمان بن نذر عینی حنفی (درگذشته 911ق) نام برد. گویند زمانی که برای اولین بار به دیدار شیخ خود رفت، کواکبی برای امتحانش از او خواست همه داراییهای خود در روستایش، شامل گوسفندها و اسبها و اثاثیهاش را بفروشد و پول آن را نزد وی بیاورد. او اطاعت کرد و پول را نزد شیخ آورد. کواکبی پول را از او گرفت و پنهان کرد. پس از مدتی در روستای او یک حادثه کشتار و غارت اتفاق افتاد و پس از این حادثه، کواکبی همه اموالش را به وی بازگرداند. لذا اعتقاد او به شیخ بیشتر شد و در زمره مریدان و سپس خلفای وی درآمد. نقل کردهاند که ابویحیی کواکبی درباره او گفته است: مثال من و سلیمان، مانند دو چاه آب است که دیوار میان آنها برداشته شده و آبِ دو چاه با هم آمیخته شده است. پس از درگذشت سلیمان بن نذر، او را در قبرستان صالحین حلب به خاک سپردند و به گفته ابن حنبلی، قبرش تا زمان وی شناخته شده بود و مردم آن را زیارت میکردند (ابن الحنبلی، ج 1، ص 669).
از دیگر خلفای کواکبی، محمد بن عبدو بیری حنفی، مشهور به شیخ محمد خاتونی بوده است. او در سال 865ق در شهر بیره به دنیا آمد. مادرش او را نزد کواکبی برد و او خلیفه خود شیخ سلیمان را مأمور تربیت وی کرد. شیخ سلیمان نیز پس از تربیت وی، او را خلیفه خود قرار داد. با این حال او خود را شیخ طریقت نمیدانست و تا پایان عمر برای خود خلیفهای تعیین نکرد. زمانی که سلطان سلیم عثمانی شهر حلب را فتح کرد، او از کسانی بود که با صاحبان قلعه حلب، نزد سلطان سلیم رفتند و کلید قلعه را به وی تحویل دادند (تا بدون جنگ و خونریزی در مقابل وی تسلیم شوند). شیخ محمد خاتونی در سال 950ق در حلب از دنیا رفت و پس از تشییع جنازه باشکوهی در قبرستان صالحینِ حلب به خاک سپرده شد. شریف محمد بن عبدالاول حنفی، قاضی حلب، از کسانی بود که در برداشتن جنازه وی شرکت کرد (ابن الحنبلی، ج 2، ص 186-187).
ابن حنبلی همچنین از صوفی دیگری معروف به «سید مهمازی» (درگذشته 926ق) یاد کرده است که خرقه و طریقت وی «اردبیلی» بود. نام و نسب وی ناصرالدین ابوعبدالله محمد بن احمد بن علی بن ابراهیم حسینی حنبلی و اصالتاً عجمی (ایرانی) و متولد حلب بود. ابن حنبلی بهجز اشاره به «اردبیلی» بودن طریقت و خرقه سید مهمازی، آگاهی دیگری درباره سند خرقه وی و رابطهاش با دیگر صوفیان و مشایخ طریقت اردبیلیه به دست نمیدهد. سید مهمازی عمری طولانی داشت و مدتی عهدهدار قضاوت بود و در دوره قضاوتش، کسی از وی شکایت نکرد (ابن الحنبلی، ج 2، ص 115-117).
پیشتر، از صوفی دیگری به نام شیخ عیواد کلّزی نیز نام بردیم که احمد بن محمد کواکبی مدتی در حلقه مریدان وی درآمد (العُرضی، ص 58). اما آگاهیهای دیگری درباره وی از سایر منابع تاریخی به دست نیاوردیم.
نتیجهگیری
ورود صوفیان و مشایخ طریقت صفویه به شام، از زمان حیات شیخ صفیالدین اردبیلی آغاز شده و انتشار این طریقت در آن سرزمین، تا زمان حاکمیت پادشاهان صفوی در ایران ادامه یافته است. تعدادی از نزدیکان و جانشینان شیخ صفی، از جمله برادر و چند تن از نوادگان وی، در برخی مقطعهای تاریخی به نقاط مختلف این سرزمین وارد شده و در آن به نشر طریقت پرداختهاند. گرچه از طریق منابع تاریخی، به سختی میتوان از حجم تأثیرگذاری و میزان موفقیت آنها در جذب مردم به طریقت صفویه اطلاع دقیقی به دست آورد، اما به نظر میرسد بیشترین تأثیرگذاری از آنِ خواجه علی نوه شیخ صفی بوده است که بعدها صوفیان منتسب به وی، این طریقت را در حلب گسترش دادند.
طریقت صفویه به مدت نزدیک به دو قرن، یعنی از نیمه دوم قرن نهم تا نیمه اول قرن یازدهم، در حلب نفوذ پیدا کرد و در طول این مدت، در میان برخی خاندانهای ساکن این شهر، برای چند نسل ادامه یافت. مهمترین این خاندانها، خاندان «کواکبی» بوده است که بعدها به یکی از خاندانهای علمی و سرشناس حلب تبدیل شد و رجال و علما و اندیشمندان بزرگی همچون عبدالرحمان کواکبی از میان آن برخاستند.
صوفیان پیرو طریقت صفویه در حلب، عمدتاً از مذاهب مختلف اهل سنّت شامل حنفی، شافعی و حنبلی بودهاند. بیشتر آنان از جایگاه و موقعیت اجتماعی مناسبی میان مردم برخوردار بودند و علما و امرا نیز به آنها احترام میگذاشتند و انتساب دادن کراماتی به این صوفیان، نشان از توجه و اعتقاد مردم به آنها دارد.
به نظر میرسد روی کار آمدن پادشاهان صفوی در ایران، در افول طریقت صفویه در حلب، که تحت حاکمیت سلاطین سنّی مذهب عثمانی بهسر میبرد، بیتأثیر نبوده است. اما عامل مهمتر در فراموش شدن و انقراض این طریقت، روی آوردن نسلهای بعدی خاندانهای صوفیانه آن به مشاغل اداری و دولتی و مناصب رسمی و دنیوی بوده است که در این نوشتار، نمونههایی از آنها، از جمله احمد بن محمد کواکبی و فرزندش ابراهیم و نیز حسین بن احمد بن شهابالدین بن مهنّا معرفی شدند.
کتابشناسی
1- ابن بزّاز اردبیلی، درویش توکلی بن اسماعیل. (1376). صفوة الصفا، مقدمه و تصحیح: غلامرضا طباطبایی مجد، تهران، زریاب.
2- ابن الحنبلی، محمد بن ابراهیم. (1972-1974). دُرّ الحُبَب فی تاریخ اعیان حلب، تحقیق: محمود حمد الفاخوری و یحیی زکریا عبّارة، دمشق، وزارة الثقافة.
3- البورینی، حسن بن محمد. (1963). تراجم الاعیان من ابناء الزمان، تحقیق: صلاحالدین المنجد، دمشق، المجمع العلمی العربی.
4- ترکمان، اسکندر بیگ. (1350). تاریخ عالم آرای عباسی، تهران، امیر کبیر.
5- الزبیدی الحسینی، محمد مرتضی. (1977). تاج العروس من جواهر القاموس، تحقیق: مصطفی حجازی، الکویت، مطبعة حکومة الکویت.
6- سبط ابن العجمی، احمد بن ابراهیم الحلبی. (1997). کنوز الذهب فی تاریخ حلب، تحقیق: شوقی شعث و فالح البکّور، حلب، دار القلم العربی.
7- الطباخ الحلبی، محمد راغب. (1988). اِعلام النُبَلاء بتاریخ حلب الشهباء، تحقیق: محمد کمال، حلب، دار القلم العربی.
8- العُرضی، ابوالوفاء بن عمر. (1987). معادن الذهب فی الاعیان المشرّفة بهم حلب، تحقیق: عبدالله الغزالی، الکویت، مکتبة دار العروبة.
9- العسلی، کامل جمیل. (1981). اجدادنا فی ثری بیت المقدس، عمان، مؤسسة آل البیت.
10- الغزی، کامل. (1991). نهر الذهب فی تاریخ حلب، تحقیق: شوقی شعث و محمود فاخوری، حلب، دار القلم العربی.
11- مجیرالدین الحنبلی، عبدالرحمان بن محمد. (1999). الانس الجلیل بتاریخ القدس والخلیل، (ج 2): تحقیق: محمود عودة الکعابنة، الخلیل و عَمان، مکتبة دندیس.
12- المحبی، محمد امین. (بیتا). خلاصة الاثر فی اعیان القرن الحادی عشر، بیجا، بینا.
13- محیط طباطبایی، محمد. (1345). «صفویه از تخت پوست درویشی تا تخت شهریاری (2)»، وحید، شماره 33، شهریور ماه.
14- واله اصفهانی، محمد یوسف. (1372). خلد برین، به کوشش: میر هاشم محدّث، تهران، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار.
این مقاله در همایش بزرگداشت شیخ صفیالدین اردبیلی (زمستان 1392) ارائه شده و در مجموعه مقالات همایش با عنوان «شیخ صفیالدین اردبیلی در آیینه عرفان، هنر و سیاست» (به کوشش: سید سلمان صفوی، لندن: آکادمی مطالعات ایرانی، 1393) منتشر شده است.
- مجیرالدین حنبلی در شرح حال ابن صائغ نوشته است: «الشیخ شمس الدین محمد بن أحمد، المشهور بابن الصائغ الصوفی الحنفی، من أهل قلعة الروم، کان من أهل الزهد والصلاح وعنده فضل، وهو خیر متواضع منجمع عن الناس، منوّر الشیبة، علیه أبهة الصالحین، وکان یعرف بخلیفة الأردبیلی، نسبة لشیخه علی الأردبیلی المدفون بباب الرحمة، توفی فی شهور سنة 885 هـ».
- این شهر امروزه کیلیس (Kilis) نامیده میشود و در جنوب خاک ترکیه، در نقطه مرزی این کشور با سوریه واقع است.
- در متن کتاب، نام «اربل» (شهر اربیل کنونی واقع در شمال عراق) ضبط شده است؛ اما با توجه به انتساب این شخص به اردبیل و شکلگیری رابطه خویشاوندی جنید با وی، به نظر میرسد که در اینجا تحریف نام اردبیل باشد.
- شهر کوچکی است واقع در استان اِدلِب در شمال سوریه.
- قمع النفوس و رقیة المأنوس، تألیف تقیالدین حِصنی (درگذشته 829ق)،
- شیخ محمد خراسانی نجمی اصالتاً از یمن و از صوفیان طریقت کبرویه بود و با توجه به انتساب وی به نجمالدین کبری و مشایخ خراسان، به لقب «خراسانی نجمی» شناخته میشد. درباره وی بنگرید: ابن الحنبلی، ج 2، ص 181-182.
- شهر رحبه یا «رحبة مالک بن طوق»، شهری تاریخی در ساحل راست رود فرات بوده که امروزه ویرانههای آن نزدیک شهر جدید «میادین»، در 45 کیلومتری جنوب شرقی شهر «دیرالزور» (مرکز استان دیرالزور) در سوریه واقع است.
- شهری تاریخی در ناحیه جزیره در ساحل چپ رود فرات بوده که امروزه در استان «شانلی اورفا» (Şanlıurfa) در جنوب ترکیه واقع است و به نام «بیرهجِک» (Birecik) شناخته میشود.
- آدانای امروزی، از مهمترین شهرهای ترکیه واقع در ساحل دریای مدیترانه در جنوب این کشور.
- درباره وی بنگرید: الطباخ الحلبی، ج 6، ص 350.
- درباره این سه نفر بنگرید: الطباخ الحلبی، ج 6، ص 356-363 و ص 419-425 و ص 435-436.
- از روستاهای شهر «هَیت» واقع بر رود فرات در خاک عراق.
- شهری در ساحل راست (شرقی) رود فرات که امروزه به نام «دیرالزور» شناخته میشود و مرکز استانی به همین نام در سوریه است.
- صاحب تاج العروس، «مِقَشّة» را «مِکنَسَة» معنی کرده و درباره «قَشّ» چنین توضیح داده است که: «ما یکنَسُ مِن المنازِل أو غیرها» (ر.ک: الزبیدی، 1977، ج 17، ص 335).
دوشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۴ ساعت ۱۲:۱۱