
درآمد:
به تازگی، کتابی با عنوان «بابا طاهر» تألیف جناب استاد نصرالله پورجوادی منتشر شده است که ایشان در این کتاب و برای نخستین بار، بابا طاهرِ شاعر همدانی (که اغلب با نام بابا طاهر عریان میشناسیم) را منطبق با یک شخصیت تاریخی به نام «ابومحمد طاهر بن حسن بن ابراهیم همدانی جَصّاص» دانستهاند که از صوفیان بنام همدان در سده پنجم هجری بوده و زندگینامهاش در برخی منابع تاریخی آمده است.
نگارنده این سطور نیز چندی پیش، و به طور مشخص پس از انتشار کتاب لطائف الاذکار تألیف ابن مازه به تصحیح استاد رسول جعفریان، به طور مستقل به همین نتیجه رسیده بود که شخصیت بابا طاهرِ شاعر و عارف میتواند منطبق بر «طاهر جَصّاص» باشد. در واقع چنانکه در ادامه مقاله خواهد آمد، کتاب لطائف الاذکار حاوی سرنخ مهمی است که نگارنده را به شناخت شخصیت تاریخی بابا طاهر راهنمایی کرد.
البته این نگارنده قصد انجام تحقیق جامعی در این زمینه نداشت و تنها در صددِ آن بود تا در فرصت مناسبی، نتایجِ تحقیقات و یافتههای خود را در قالب مقالهای علمی ـ پژوهشی آماده و منتشر کند. اما با توجه به انتشار تحقیق مفصل استاد پورجوادی، اکنون ضرورتی برای آمادهسازی چنین مقالهای احساس نمیکند. با این حال، نگارنده این سطور در این نوشتار، در راستای تقویت نظریه اتحاد بابا طاهر همدانی با طاهر جَصّاص، ضمن ارائه مهمترین شواهد برای این مسأله، نکاتی را در رابطه با همین موضوع یادآور میشود.
مقدمه
بابا طاهر همدانی، از عارفان و شاعران مشهور ایران زمین است که شهرتش به سبب سرودن رباعیاتی به لهجه فهلوی است. متأسفانه در بیشتر منابع تاریخی و تذکرههای فارسی و حتی طبقات اهل تصوف، نامی از بابا طاهر برده نشده و برای همین، زندگی و شخصیت تاریخی وی تا پیش از این در هالهای از ابهام قرار داشته است. این مسأله باعث شده که آرا و دیدگاههای مختلف و متناقضی درباره وی بیان شود.
تا کنون پژوهشگران و نویسندگان مختلف، تحقیقات متعددی درباره بابا طاهر انجام دادهاند. اما هیچ یک از آنها ـ به جز آقای پورجوادی ـ موفق به شناسایی شخصیت تاریخی وی نشدهاند. موضوع بخشی از تحقیقات فوق را رباعیات و اشعار فهلوی بابا طاهر و عقاید و اندیشههای وی و ارتباط وی با فرقه اهل حق شامل میشود. شماری از این تحقیقات را آقای پرویز اذکایی در کتاب «بابا طاهر نامه» گردآوری کرده است.
عمده آگاهیهایی که تا پیش از این، پژوهشگران درباره بابا طاهر از منابع تاریخی استخراج کردهاند، تقریباً منحصر به داستان دیدار طغرل سلجوقی با وی در کوهک خضر همدان ـ که ابوبکر راوندی در راحة الصدور آن را نقل کرده ـ و نیز اشارههای مبهم عینالقضات همدانی در نامههای خود به وجود عارفی به نام طاهر، بوده است.
اما نتایج جدیدترین تحقیقات در این زمینه نشان میدهد که عارف و شاعری که به رباعیاتِ خود به لهجه فهلوی شهرتِ جهانی یافته و مقبرهاش در شهر همدان از دیرباز تا کنون زیارتگاه مشتاقان بوده است، شخصیتی تاریخی است به نام ابومحمد طاهر بن حسن بن ابراهیم همدانی که به جهت اشتغال به کار گچگری، به «طاهر جَصّاص» شهرت داشته و در سال 418ق از دنیا رفته است. در ادامه به طور اجمالی، به بیان شواهدِ این مسأله میپردازیم و سپس به برخی موانع موجود در پذیرش این نظریه پاسخ میدهیم. در پایان نیز تلاش خواهیم کرد برخی از مریدان بابا طاهر را شناسایی و معرفی کنیم.
آگاهیهای تاریخی پراکنده درباره بابا طاهر
تا پیش از این، مهمترین یافته تاریخی نسبتاً کهنی که در خصوص زندگی بابا طاهر بدان استناد میشد، داستانی است که ابوبکر راوندی در راحة الصدور (تألیف حدود 601ق) نقل کرده و بر اساس آن، سلطان طغرل سلجوقی در کوهک خضر همدان با سه تن از اولیا به نامهای بابا طاهر، بابا جعفر و شیخ حمشا[د] دیدار کرده است. 1 از این داستان چنین نتیجهگیری شده است که با توجه به سفر طغرل به همدان در سال 447ق، مرگ بابا طاهر باید پس از این تاریخ اتفاق افتاده باشد. 2
منبع کهن دیگر، نامههای عینالقضات همدانی است که بین سالهای 520 و 525 نوشته شده است. در شماری از این نامهها، از «طاهر» (بدون پیشوند بابا) در کنار دو عارف دیگر به نامهای «بَرَکه» و «فَتحه» یاد شده، یا به تربت وی اشاره شده است. پژوهشگرانی همچون اذکایی و زرینکوب احتمال دادهاند که این طاهر، همان بابا طاهر همدانی باشد. 3
عینالقضات در یکی از این نامهها میگوید: «از برکه [قدّس الله سرّه] شنیدم که طاهر گفت که مردمان میآیند و ریش خود به افسوس ما فرا میدارند؛ پس افسوس میبرند و به ریش خود میدارند.» 4 در جای دیگری نیز آمده است: «فتحه میگوید ـ رحمة الله علیه ـ : هفتاد سال است تا میکوشم، مگر ارادت در حقّ طاهر درست کنم، نمیتوانم.» 5
عینالقضات همچنین در نامه دیگری مینویسد: «این نبشته هم بر سر تربت طاهر نبشتم، روز شنبه. و شفاعت میکنم آن عزیز را که دل صافی کند به تمامی با اسفهسالار حمزه چنانکه ذرهیی گرد بنماند.» 6 در جای دیگری نیز از استخاره کردن خود بر تربت فتحه و هم بر تربت طاهر سخن گفته است. 7
البته عینالقضات در جای دیگری از نامههای خود، از شخصی به نام «طاهر جَصّاص» یاد کرده و نوشته است: «با طاهر جصاصِ ما گفتند: به آدمی هیچ کار برآید؟ او گفت: بیآدمی هیچ خود نَزاید.» 8 اما همانگونه که استاد پورجوادی نیز اشاره کرده است، پژوهشگران دیگری که درباره بابا طاهر تحقیق کردهاند، با بیتوجهی و بیاعتنایی از نام طاهر جصّاص گذشتهاند 9 و حتی علینقی منزوی نیز که خود مصحّح نامههای عینالقضات است و به نام طاهر جصّاص توجه کرده، تردید داشته است که آیا این طاهر جصّاص همان بابا طاهر است (که در نامههای دیگر بدان اشاره شده) یا نه. 10 در حالیکه این نام، سرنخ اولیه استاد پورجوادی برای شناسایی شخصیت تاریخی بابا طاهر بوده است.
اما نخستین سرنخی که نگارنده این سطور را به شناسایی شخصیت تاریخی بابا طاهر راهنمایی کرده و از چشم آقای پورجوادی پنهان مانده است، سخن ابن مازه (511-566ق) در لطائف الاذکار خود درباره مزارات شهر همدان است. لطائف الاذکار للحُضّار والسُفّار به گفته مصحح آن ـ آقای رسول جعفریان ـ «کهنترین متن پارسی در شناخت راه حج از بخارا تا مکه» است و در فصلی از آن به مهمترین مزارات موجود در شماری از شهرهای واقع در طول این مسیر اشاره شده است. ابن مازه در جایی که از خاک (مزار) بزرگان شهر همدان سخن میگوید، «طاهر گچگر» را مقدّم بزرگان مدفون در این شهر میداند. عین عبارت او چنین است: «در آن خاک بزرگان بسیاراند؛ و مقدّم ایشان طاهر گچگر است ـ رحمة الله علیه ـ صاحب کرامت ظاهر.»11
با توجه به اینکه حدود دو قرن پس از ابن مازه، حمدالله مستوفی در نزهة القلوب خود مزار بابا طاهر را (که در تصحیح گای لیسترانج با لقب «دیوانه» آمده)، در کنار مزارات شخصیتهایی همچون خواجه حافظ ابوالعلای همدانی و عینالقضات، در شمار زیارتگاههای مشهور همدان برشمرده است، 12 این سؤال پیش میآید که آیا این بابا طاهر که مزار وی از زمان حمدالله مستوفی تا به امروز مشهور و شناخته شده است، همان طاهر گچگر مورد اشاره ابن مازه نیست؟ 13
کلید بعدی در حل معمای شخصیت تاریخی بابا طاهر، سخن سمعانی است که در انساب خود، درباره کلمه «جَصّاص» (معادل عربی گچگر) مینویسد: «هذه النسبة إلی العمل بالجصّ وتبییض الجدران». سپس در ادامه، به معرفی مختصر بابا طاهر پرداخته و درباره وی نوشته است: «و طاهر بن الجصّاص شیخ الصوفیة فی عصره بهمذان، وحُکِی أنه قال: ما ترکتُ العمل حتی رأیتُ الجصّ علی الحائط یلمع کالفضّة، فاحترزت من الشهرة وترکت العمل.» 14
در برخی تذکرههای متأخر نیز، همچون تذکره ریاض الشعراءِ واله داغستانی (درگذشته 1161ق) و تذکره ریاض العارفینِ رضاقلیخان هدایت (درگذشته 1288ق)، از بابا طاهر بدون ارائه اطلاعات موثق تاریخی درباره وی یاد شده است. اما در میان این تذکرهها، یک نکته جالب آن است که هدایت در ریاض العارفین، بدون اشاره به منبع خود نوشته است که بابا طاهر در دوران حکومت دیلمیان میزیسته و در 410 درگذشته است 15 و این تاریخ بسیار نزدیک است به تاریخ 418ق که ذهبی به نقل از شیرویه ـ چنانکه در ادامه خواهد آمد ـ به عنوان سال درگذشت طاهر جصّاص بیان کرده است.
زندگینامه طاهر جصّاص در تاریخ الاسلام ذهبی
احتمالاً نخستین منبعی که زندگینامه مفصل طاهر جَصّاص در آن آمده، تاریخ همدان تألیف شیرویة بن شهردار دیلمی (درگذشته 509ق) است. متأسفانه اصل این کتاب به دست ما نرسیده، اما بخشهایی از آن به طور پراکنده در برخی منابع تاریخی نقل شده است. خوشبختانه شمسالدین ذهبی در تاریخ الاسلام خود، زندگینامه نسبتاً مفصل و قابل توجهی از طاهر جصّاص ارائه داده است که به نظر میرسد تنها منبع وی در نقل این زندگینامه، تاریخ همدان شیرویه بوده است.
ذهبی اشاره میکند که شیرویه [در تاریخ همدان خود]، «بالغ في تطويل ترجمته» (زندگینامه طاهر جصّاص را به تفصیل بیان کرده است). اما مشخص نیست آنچه را ذهبی نقل کرده، زندگینامه کامل وی است، مطابق با آنچه شیرویه در کتاب خود آورده؛ یا اینکه ذهبی بخشها و گزیدههایی از زندگینامه طاهر جصّاص را از کتاب شیرویه نقل کرده است.
به هر حال، با توجه به اینکه زندگینامهای که ذهبی در ذیل درگذشتگان سال 418ق برای طاهر جصّاص ارائه داده، مفصلترین سند تاریخی موجود درباره بابا طاهر است و پرده از چهره تاریخی وی برمیدارد، متن کامل آن را در اینجا نقل میکنیم: 16
«طاهر بن الحسن بن إبراهيم، أبو محمد الهمداني الجَصّاص الزاهد:
رَوى عن: محمد بن يوسف بن عمر الكِسائي البَزّاز، والحسن بن علي الصَفّار. وهذا الكِسائي يروي عن البَغَوي شيئاً قليلاً.
رَوى عن طاهر: أبو مسلم بن غَزو. وحكى عنه جماعة من الصُلحاء.
وكان كبير القدر، صاحب كرامات. بالغ شيرويه في تطويل ترجمته، وقال: سمعتُ أبا الحسن الصوفي يقول: سمعتُ أبي يقول: كان لطاهر الجصّاص مصنّفات عدّة، منها: أحكام المريدين مشتمل على سبعة أجزاء. وكان يقرأ التوراة، والإنجيل، والزّبور، والقرآن، ويقرّر تفسيرها.
سُئِل طاهر عن التوحيد فقال: أن يكون رجوع المرء إلى نفسه ونظره إليه أشدّ عليه من ضرب عُنُقه.
وقال جعفر الأبهري: كان لطاهر الجصاص ثلاثمائة تلميذ كلّهم من الأوتاد.
وقال مكّي بن عمر البيّع: سمعتُ محمد بن عيسى يقول: صام طاهر الجصاص أربعين يوماً متواليات أربعين مرة. وآخر أربعين عملها صامَ على قشر الدُّخن، فلِفَرط يُبسِه فرِغَ رأسُه واختلط في عقله. ولم أرَ أكثر مجاهدةً منه.
قال شيرويه: كان طاهر يذهب مذهب أهل الملامة. وقال مكّي: سمعتُ أبا سعد بن زِيرَك يقول: حضرتُ مجلساً ذُكر فيه طاهر الجصاص، فبعضهم نسبه إلى الزندقة، وبعضهم نسبه إلى المعرفة. فلما كثُرتِ الأقاويل فيه قلت: إن عيسى عليه السلام كان نبياً وافتتانُ الناس به أكثر وافتتانُهُم بعيسى ضَرّهم وما ضَرّه. وكذلك افتتان الناس بطاهر يضرّهم ولا يضرّه.
قال مكّي: حضَرَت امرأةٌ عنده فقالت: ألحّ عليه بعض أصحابنا في إظهار العِلة التي ترك بسببها اللّحم والخُبز، فقال: إذا أكلتهما طالبتني نفسي بقُبلة أمردٍ مليح.
وسمعتُ منصور الخيّاط الصوفي يقول: دخلت على طاهر الجصاص، فنظرت إليه وإلى اجتماع القمل في ثوبه، فسألته أن يعطيني فَروته لأغسلها وأفلّيها. قال: على أن لا تقتل القمل. قلت: نعم. ثم حملتها إلى النهر، فلو كان معي قفيز كنت أملأه قملاً، فكَنَستُهُ بالمِكنَسة ونَقّيتُهُ، فلما رَدَدتُها عليه قال: الحالتان عندي سواء، فإنّ القمل لا يؤذيني.
وقال شيروَيه: سمعتُ يوسف الخطيب يقول: دخلت على طاهر الجَصّاص ووضعت بين يديه تيناً، فناولته تينةً وقلت: أيُها الشيخ اقطع هذه التينة بأسنانك، ولم يبق في فمه سِنّ، فجعل يمصُّها ويَلوكُها حتى لانت وأمكنه قطعُها، فأكل نصفها، ووضع نصفها في فمي. فكأني وجدتُ في نفسي من ريقه ولُعابه. فبتُ تلك الليلة، فرأيت كأن آتٍ أتاني، فأخرج قلبي من جوفي من غير ألمٍ ولا وجع. فلما شاهدتُ قلبي كأنه قنديلٌ، فيه سبعةَ عشر سِراجاً، فقال لي: هذا من ذاك اللُعاب.
سمعتُ عبد الواحد بن إسماعيل البُروجَردي يقول: اشترينا شِواءً وحلواء فأكلنا، ثم دخلنا على طاهر الجصاص فقلنا: نريد شيئاً نأكله. فقال: قوموا عنّي أكلتم الشواء والحلواء في السوق وتطلبون شيئاً من عندي.
وكان طاهر يتكلّم من كلام الملامة بأشياء لا بأس بها في الشرع إذا فتّش. وقبرهُ يزار ويُعظّم.»
این زندگینامه، دربرگیرنده چند حکایت درباره طاهر جصّاص است که ابعادی از شخصیت و اندیشه صوفیانه وی را روشن میسازد و در برخی از آنها، کراماتی نیز برایش بیان شده است. اما مهمترین نکاتی را که از متن فوق درباره این شخصیت به دست میآید، میتوان به شرح زیر خلاصه کرد:
1. نام پدر وی حسن، نام جدّش ابراهیم، و کنیهاش ابومحمد بوده است؛
2. در سال 418ق از دنیا رفته است؛
3. او از قدر و منزلت بالایی برخوردار بوده و به کرامات خود شهرت داشته است؛
4. دارای تألیفاتی بوده که یکی از آنها «احکام المریدین» ـ در هفت بخش ـ بوده است؛ 17
5. او تورات، انجیل، زبور و قرآن را میخوانده و تفسیر میکرده است؛
6. به گفته جعفر ابهری، که خود از صوفیان بزرگِ همدان در سده پنجم هجری به شمار میآید، طاهر جَصّاص سیصد شاگرد داشته است که همه آنها از اوتاد بودهاند؛
7. او در تصوف، به مذهب اهل ملامت تمایل داشته است؛
8. بابا طاهر در همان زمان، گاه به زندقه متهم بوده است؛
9. آخرین نکته اینکه، قبر وی زیارتگاه و مورد احترام مردم بوده است.
استاد پورجوادی در کتاب بابا طاهر خود، بیشتر محورهای فوق را مورد مطالعه قرار داده و حکایتهای موجود در زندگینامه طاهر جصاص را نیز به فارسی برگردانده و به تحلیل و بررسی آنها پرداخته است. بنابراین نگارنده این سطور در این باره توضیح بیشتری نمیدهد و خوانندگان محترم میتوانند برای آگاهی بیشتر به کتاب استاد پورجوادی مراجعه نمایند.
گفتنی است ذهبی در سیر اعلام النبلاء ـ که میتوان آن را نسخه مختصری از تاریخ الاسلام به شمار آورد ـ زندگینامه مختصرتری برای طاهر جصاص ارائه داده است. 18 همچنین صفدی نیز در الوافی بالوفیّات زندگینامه بسیار مختصری برای وی نقل کرده که ظاهراً منبع اصلیاش، تاریخ الاسلام ذهبی بوده است. 19 بنابراین گزارش ذهبی در سیر اعلام النبلاء و گزارش صفدی در الوافی بالوفیّات، گزارشهای مستقل دیگری از گزارش موجود در تاریخ الاسلام ذهبی نیست و دو کتاب یاد شده، آگاهیهای بیشتری از آنچه در تاریخ الاسلام بیان شده، به دست نمیدهند.
درباره داستان راحة الصدور
همانگونه که استاد پورجوادی نیز اشاره کردهاند، بزرگترین مانع برای یکی دانستن طاهر جصّاص و بابا طاهر، گزارش راوندی در راحة الصدور مبنی بر دیدار طغرل و بابا طاهر در همدان است، 20 زیرا پژوهشگرانی که پیش از این درباره بابا طاهر تحقیقاتی انجام دادهاند، با استناد به این حکایت، زمان درگذشت بابا طاهر را پس از سال 447ق دانستهاند. در حالیکه شیرویه و به تبع وی ذهبی، تاریخ درگذشت طاهر جصاص را سال 418ق تعیین کردهاند.
پیش از پاسخ به این اشکال، مناسب است یک بار دیگر نگاهی داشته باشیم به متن کامل داستان راوندی، که شرح آن چنین است: «شنیدم که چون سلطان طغرل بک به همدان آمد، از اولیا سه پیر بودند: بابا طاهر و بابا جعفر و شیخ حمشا[د]. کوهکی است بر در همدان، آن را خضر خوانند. بر آنجا ایستاده بودند. نظر سلطان بر ایشان آمد. کوکبه لشکر بداشت و پیاده شد و با وزیر ابونصر الکندری پیش ایشان آمد و دستهاشان ببوسید. بابا طاهر پارهای شیفتهگونه بودی. او را گفت: ای تُرک! با خلق خدا چه خواهی کرد؟ سلطان گفت: آنچه تو فرمایی. بابا گفت: آن کن که خدا میفرماید، آیه: «ان الله یأمر بالعدل والإحسان» [نحل: 92]. سلطان بگریست و گفت: چنین کنم. بابا دستش بستد و گفت: از من پذیرفتی؟ سلطان گفت: آری. بابا سر ابریقی شکسته که سالها از آن وضو کرده بود در انگشت داشت. بیرون کرد و در انگشت سلطان کرد و گفت: مملکت عالم چنین در دست تو کردم. بر عدل باش! سلطان پیوسته آن در میان تعویذها داشتی و چون مصافی پیش آمدی، آن در انگشت کردی. اعتقاد پاک و صفای عقیدت او چنین بود و در دین محمدی از او دیندارتر و بیدارتر نبود.» 21
از میان پژوهشگران، آقای مجتبی دماوندی ـ که به گفته رضاقلی خان هدایت مبنی بر درگذشت بابا طاهر در سال 410ق اعتماد کرده است ـ این نتیجهگیری را که بابا طاهر تا سال 447 (و به گفته وی 448ق) زنده بوده، نپذیرفته است. این پژوهشگر همچنین ـ گویا برای اولین بار ـ تشخیص داده است که بابا جعفر مذکور در داستان راوندی، در واقع «بابا جعفر ابهری» ـ صوفی بزرگ مقیم همدان ـ است که او نیز در سال 428ق از دنیا رفته. این مسأله شاهد دیگری است بر اینکه تاریخ دیدار طغرل با این سه پیر نمیتواند سال 447ق باشد؛ و سخن ابوبکر راوندی در جای دیگری از راحة الصدور که گفته است طغرل در سال 437ق به بغداد سفر کرده، ناقضِ دیگر تاریخ فوق است. دماوندی در پایان چنین نتیجهگیری کرده است که تاریخ این دیدار میتواند حتی پیش از نشستن طغرل بر تخت شاهی، یعنی سال 424ق باشد و توجه به این نکته، ابهام در وفات بابا طاهر را هم رفع میکند. 22
البته گفتنی است مصحّح راحة الصدور در پاورقی اشاره کرده که تاریخ 437ق که برای ورود طغرل به همدان ذکر شده، اشتباه، و درست آن 447ق است 23؛ اما با توجه به گزارش مورخان مبنی بر ورود طغرل به منطقه جبل در سال 435ق 24، تاریخ مذکور در راحة الصدر میتواند وجهی از صحّت داشته باشد. اما آنچه در نقد توجیه آقای دماوندی میتوان گفت، آن است که داستان راحة الصدور در اصل ناظر به شکلگیری حاکمیت طغرل بر مبنای عدل و سنت پیامبر (ص)، و تأیید معنوی آن از سوی بابا طاهر در آغاز سلطنت وی است. کما اینکه در منابع تاریخی، گزارشی مبنی بر ورود طغرل به ناحیه همدان و جبل، پیش از سال 435 در دست نیست.
از اینرو، آقای پورجوادی معتقد است که داستان راحة الصدور ـ چنانکه مؤلف آن نیز صرفاً به «شنیده» خود استناد کرده ـ از هیچ سند تاریخی برخوردار نبوده و به کلی ساختگی است. توجه به جزئیات داستان نشان میدهد که راوندی با این صحنهپردازی خواسته بگوید که آغاز سلطنت سلجوقیان طی مراسمی، مورد تأیید سه تن از اولیای الهی در همدان واقع شده است. استاد پورجوادی در ادامه به نمونههای دیگری از حکایتهای مشابه داستان راوندی در مورد سلاطین دیگر و توقیع سلطنت ایشان به دست عرفا (همچون دیدار سهل بن عبدالله تستری با یعقوب لیث صفّاری و دیدار ابوالحسن خرقانی با سلطان محمود غزنوی) استشهاد کرده است که مقصود راویان این حکایتها، بیان مطلبی تاریخی درباره این عرفا نیست؛ بلکه متبرک جلوه دادن و توجیه معنوی اقدامات آنان است. 25
نگارنده این سطور نیز ضمن تأیید نظر آقای پورجوادی، بر این باور است که داستان فوق را همچنین میتوان در راستای تلاش برای تبرئه سلجوقیان از جنایتهایی که در آغاز روی کار آمدن خود مرتکب آن شدهاند، تفسیر کرد. در واقع منابع تاریخی معتبر، تصویری متناقض با آنچه راوندی تلاش کرده است از عدالت طغرل ارائه دهد، به دست میدهند و رفتار و برخورد سلجوقیان را با علما، کاملاً متفاوت از تصویرپردازی داستان راوندی نشان میدهند.
به عنوان نمونه، ذهبی ذیل زندگینامه ابومنصور محمد بن عیسی همدانی (درگذشته 431ق) ـ که خود از مشایخ تصوف همدان بوده و ممکن است از مریدان بابا طاهر بوده باشد ـ به نقل از تاریخ همدان شیرویه نوشته است که در سال 431ق، ترکان (سلجوقیان) به همدان یورش بردند و همه داراییهای وی را مصادره کردند، و او در فقر و نیازمندی و ذلت و بیماری در خانقاه خود باقیماند تا اینکه از دنیا رفت. 26
همچنین در ذیل احوال عبدالله بن عبدان (درگذشته 433ق)، شیخ و مفتی همدان آمده است: زمانی که ترکان به همدان یورش بردند، وی را اسیر کردند. زمانیکه او را شناختند (از جایگاه اجتماعی وی مطلع شدند)، یکی از آنها پیشنهاد داد: او را شکنجه نکنید! بلکه به خدا قسمش دهید که ما را از محل اموال خود مطلع سازد؛ چراکه او دروغ نمیگوید. 27
درباره مزار بابا طاهر
به گفته استاد پورجوادی، شبهه یا سؤال دیگری که ممکن است برخی پژوهشگران سختگیر در زمینه یکی بودن طاهر جصاص و بابا طاهر مطرح کنند، آن است که آیا قبری که ذهبی و صَفَدی در قرن هشتم از آنِ طاهر جصّاص همدانی دانسته و گفتهاند که مردم آن را گرامی میدارند و به زیارت آن میروند، همان قبر بابا طاهر همدانی دیوانه است که حمدالله مستوفی به وجود آن در همدان اشاره کرده است یا اینکه اینها دو قبر متفاوت و متعلق به دو شخص مختلف است؟
واقعیت آن است که ذهبی و صفدی در سده هشتم، اطلاع مستقیمی درباره وضعیت قبر طاهر جصاص در همدان و زیارت آن از سوی مردم نداشتهاند؛ بلکه ـ همانگونه که پیشتر نیز اشاره شد ـ اطلاعی که آنها در این زمینه به دست دادهاند، در واقع گزارشی است که شیرویه در کتاب تاریخ همدان خود، در کمتر از حدود یکصد سال پس از درگذشت طاهر جصّاص، ارائه داده است.
شاهدِ این مسأله، گزارشهای متعدد دیگری است که ذهبی با استناد به تاریخ همدان شیرویه، درباره زیارت قبور شماری از صوفیان و عالمان همدان، همچون احمد بن ابراهیم تمیمی خَفّاف (درگذشته 402ق) 28، عبدالرحمان بن محمد (درگذشته 404ق)، امام جامع همدان 29، جعفر ابهری (درگذشته 428ق)، صوفی مشهور 30، ابن عبدان (درگذشته 433ق)، شیخ و مفتی همدان 31، به دست داده است. بلکه در مواردی نیز به وضوح از قول شیرویه، از زیارت قبور برخی از این شخصیتها، همچون ابوبکر اردستانی (درگذشته 424ق) 32 و ابوالفضل محمد بن عثمان قومسانی معروف به «ابن زیرک» (درگذشته 471ق) سخن گفته است.33
ضمن آنکه در همین نوشتار اشاره شد که ابن مازه در گزارش کهن خود درباره خاک بزرگانِ همدان، «طاهر گچگر» را «مقدّمِ» بزرگان خفته در این شهر دانسته است؛ به باور نگارنده، بیتردید همین تربت است که عینالقضات نیز بدان اشاره کرده و از زمان حمدالله مستوفی تا به امروز، به مزار بابا طاهر شهرت یافته است.
مریدان بابا طاهر
چنانکه گذشت، از نکات جالب درباره طاهر جصّاص آن است که به گفته جعفر ابهری، وی سیصد مرید یا شاگرد داشته است که همه آنها از اوتاد بودهاند. اگرچه به نظر میرسد که این قول خالی از مبالغه نباشد؛ بههر حال نشاندهنده اهمیت و جایگاه این شخصیت در تاریخ تصوف همدان در دو سده چهارم و پنجم هجری است.
متأسفانه منابع موجود، در شناخت همه شاگردان و مریدان بابا طاهر، کمک چندانی به ما نمیکند و تنها میتوان شمار اندکی از آنها را ـ به قطع یا احتمال ـ شناسایی نمود.
خوشبختانه شمسالدین ذهبی در جای دیگری از تاریخ خود و باز هم با استناد به کتاب شیرویه، یکی از شاگردان بابا طاهر را به ما شناسانده است. این شخص، کسی است به نام «ابونصر عبدالرحمان بن محمد بن احمد بن ابراهیم همدانی» و معروف به «ابن شاذی»، که در ذیالحجّه سال 464ق از دنیا رفته است. ذهبی درباره وی مینویسد: «صحب طاهراً الجصّاص» (با طاهر جصّاص مصاحبت داشته). این توصیف میرساند که وی در تصوف مرید و ملازم طاهر جصّاص بوده است. ذهبی همچنین از این شخص با عنوان «شیخ الصوفیه» یاد کرده که نشان میدهد که او نیز همچون استاد خود بابا طاهر، شیخ صوفیانِ همدان بوده است. ذهبی از قول شیرویه، درباره ابن شاذی همدانی نوشته است: «وکان یسلک سبیل الملامتیة» 34؛ که ملامتی بودن وی را ـ بر طریقه استادش ـ نشان میدهد.
افزون بر شخصیت یاد شده، این احتمال وجود دارد که تنی چند از شخصیتهایی که از زبان آنها برخی احوال و اقوال طاهر جصّاص نقل شده است، در زمره مریدان و شاگردان وی بوده باشند.
از جمله این شخصیتها، ابوسعد بن زیرک (درگذشته 436ق) است. در تاریخ الاسلام آمده که ابوسعد در مجلسی حضور مییابد که برخی حاضران در آن مجلس، طاهر جصّاص را به زندقه متهم میکنند؛ او از طاهر دفاع کرده، مبتلا شدن وی را به مبتلا شدن عیسی (ع) به مسیحیان تشبیه میکند. 35 ذهبی در تاریخ خود، در معرفی درگذشتگان سال 436ق، از این شخص با نام «ابو سعد عبدالغفار بن عبیدالله بن محمد بن زیرک همدانی شافعی» یاد و با عنوان «شیخ همدان» توصیف کرده است. سپس به نقل از شیرویه، درباره وی نوشته است: «كان فقيهًا إمامًا، ثقةً، نَحْوِيًّا، يَعِظُ النّاسَ ويتكلَّم عليهم في علوم القوم. وله مصنَّفات في أنواع من العلم. ذكر أَنَّهُ رَأَى النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فِي المنام، فألبسه قميصًا، فقال له المعبّر: إنّ الله يرزقك عِلمًا واسعًا.» 36
شخصیت دیگر، «محمد بن عیسی» است که از وی نقل کردهاند: طاهر جصّاص چهل مرتبه، هر بار چهل روز پشت سر هم روزه گرفت. و همو درباره طاهر گفته است که «لم أرَ اکثر مجاهدةً منه». 37 احتمالاً، این شخص همان کسی است که ذهبی از وی با نام «ابومنصور محمد بن عیسی بن عبدالغنی بن صَبّاح همدانی صوفی» یاد و با عنوان «یکی از مشایخ زمان خود» معرفی کرده است. بر اساس آگاهیهایی که ذهبی درباره وی ارائه میدهد، او در سال 354ق به دنیا آمده و در رمضان سال 431ق از دنیا رفته است. ذهبی همچنین به نقل از شیرویه، درباره وی مینویسد: «كان صدوقًا ثقةً. وكان متواضعًا رحيمًا، يصلّي آناء اللّيل والنّهار. حجَّ نَيِّفًا وعشرين حَجّةً. ووقف الضّياع والحوانيت على الفقراء، وأنفق أموالًا لا تُحْصَى على وجوه البِرّ.» 38
درباره جعفر ابهری
آخرین مبحث این نوشتار را به جعفر ابهری اختصاص میدهیم؛ کسی که معاصر طاهر جصاص بوده و تنها به فاصله ده سال از تاریخ درگذشت وی، از دنیا رفته است. در بالا اشاره شد که جعفر ابهری ظاهراً همان «بابا جعفر» مذکور در داستان راحة الصدور است که همراه بابا طاهر و پیر دیگری به نام شیخ حمشاد، با طغرل سلجوقی دیدار داشتهاند.
آقای مجتبی دماوندی که تا کنون مفصلترین تحقیق را درباره جعفر ابهری انجام داده، در یک جا نوشته است که بیشترین توضیح درباره باباجعفر در سیر اعلام النبلاء دیده میشود 39و در جای دیگری گفته است که بیشترین توضیح را درباره باباجعفر، رافعی قزوینی ذکر میکند. 40 اما واقعیت آن است که مفصلترین آگاهیها درباره جعفر ابهری را ذهبی در تاریخ خود، باز هم به نقل از طبقات شیرویه، در اختیار ما گذاشته است.
با توجه به اهمیت این شخصیت و جایگاه وی در تصوف همدان در عصر بابا طاهر، در اینجا زندگینامه وی را از تاریخ ذهبی نقل میکنیم: 41
«جعفر بن محمد بن الحسين، أبو محمد الأَبْهَريّ، ثمّ الهَمَذانيّ الزّاهد:
قال شِيروَيْه: وحيد عصره في عِلم المعرفة والطّريقة، والزّهد في الدّنيا. حَسَن الكلام في المعرفة، بعيد الإشارة، مراعياً لشرائط المذهب، دقيق النَّظر في علوم الحقائق.
روى عن: صالح بن أحمد، وجبريل، وابن بشّار، وعليّ بن الحسن بن الرّبيع، الهمذانيين، وعلي بن أحمد بن صالح القزويني، ومحمد بن إسحاق بن كيسان القزويني، ومحمد بن أحمد المفيد الجرجرائي، ومحمد بن المظفّر الحافظ. رحل وطوّف.
حدّثنا عنه: محمد بن عثمان، وأحمد بن طاهر القومسانيّان، وأحمد بن عمر، وعبدوس بن عبدالله، وبنجیر بن منصور خادمه، وعامة المشايخ بهمذان.
وكان ثقةً، صدوقًا، عارفًا، له شأن وخطر، وآيات وكرامات ظاهرة.
وصنّف أبو سعيد بن زیرک كتاباً في كراماته، ما رأى منه وما سمع منه.
سمعتُ أبا طالب عليّ الحَسَنيّ: سمعتُ حسّان بن محمد بن زيد بقَرمِيسين: سمعتُ نصر بن عبدالله قال: اجتمعتُ أنا وجعفر الأبهريّ ورجل بزّاز عند الشّيخ بدران بن جشمين، فسألناه أن یُرِينَا أَنْفُسَنَا. فأَصْعَدَنا إلى غرفةٍ وشرط علينا أن لا يخدم بعضنا بعضاً. وكان يناول كلَّ واحدٍ منّا كُوزًا، فبقينا سبعةَ عشر يوماً، فشكا البزّاز الجوعَ، فقال له: انزِل، فقد رأيت نفسک. فلمّا كان اثنين وعشرين يومًا سقطتُ أنا ولم أدْرِ، فقال: هذا صفْرا مُرْ، اشتغل فقد رأيت نفسک. وبقی جعفر أربعين يومًا، فجمع له الشّيخ بدران النَّاسَ لإفطاره، فلمّا وَضَعَ المائدة قام جعفر وقال: اعْفِني من الطَّعام فما بي جوع. وصَعد إلى الغُرفة أيضًا عشرة أيّامٍ، ثمّ شكا الجوع فجمع النّاس لإفطاره، ثمّ قال: من أين علمت أنّك لم تكن جائعًا في الأوّل؟ قال: لأنّي لمّا رأيت الخُبز الحواريّ والخُشْكار على الخوان فكنت أفرّق بينهما، فلو كان بِيَ جُوعٌ لَمَا ميّزتُ بين الطّعامين. قال أبو طالب: فذكرتُ هذه الحكاية لجعفر، فكان يُلبّس عليَّ أمرَها ويضرب الحديث بعضه ببعضٍ إلى أن تحقّقت صدَق الحكاية في تضاعيف كلامه.
قال شِيرُوَيْه: وسمعتُ محمد بن الحسين يقول: سمعتُ جعفراً يَقُولُ: رَأَيْتُ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ في المنام تسع عشرة مرّةً في مسجدي هذا، فكان يوصيني كلَّ مرةٍ بوصيّةٍ، فقال لي في الكرَّة الأولى: يا جعفر، لا تكن رأساً، أي لا تمش قدّام النّاس.
سمعتُ أبا يعقوب الورّاق: سمعتُ عبد الغفّار بن عُبَيْد الله الإمام يقول: قال جعفر الأَبْهَريّ: كان شيخ لنا بأَبْهَر يقرأ شيئًا على كلّ مريض فيبرأ، فإذا سأله النّاس عنه لم يخبرهم. فَرَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ في النَّوم فقال: إنّ الّذي يقرأ شيخك على النّاس: ((وَمَا لَنَا أَلاّ نَتَوَكَّلَ عَلَى الله ...)) إلى آخر الآية. فأخبرتُ شيخي بذلك فقال: مُرْ، فإنّك أهلٌ لذلك.
تُوُفّي في شوّال عن ثمانٍ وسبعين سنة، وقبره يُزار ويُبجَّل غاية التَّبجيل.»
گفتنی است سید محمد نوربخش در رساله «سلسلة الاولیاء» خود هیچ اشارهای به طاهر جصاص یا بابا طاهر نکرده، اما از جعفر ابهری با تجلیل و احترام فراوان یاد نموده است. او درباره این شخص مینویسد: «بابا جعفر الابهري: المقيم بهمدان، قدس الله سره، كان من اكابر الاولياء واعيان المرشدين، صاحب احوال الرفيعة والمقامات العالية والرياضات والمجاهدات والمكاشفات والمعاينات والتجليات والجذبة والمحبة، وله في الفراسة والكرامة شأن كبير، توفي رحمه الله في سنة ثمان وعشرين واربعمائة.» 42
پیش از این گذشت که جعفر ابهری درباره طاهر جصّاص گفته است: او سیصد شاگرد داشته که همه آنها از اوتاد بودهاند. این احتمال وجود دارد که جعفر ابهری خود از مریدان و شاگردان بابا طاهر بوده باشد. اما حتی اگر اینچنین نیز نباشد، توصیفی که شیرویه از وی ارائه داده، کافی است تا به جایگاه و منزلت ویژه وی در تاریخ تصوف همدان پی ببریم و او را در کنار بابا طاهر، یکی از دو صوفی بزرگ این شهر در نیمه دوم سده چهارم و نیمه اول سده پنجم به شمار آوریم. چه آنکه قبر وی نیز همچون قبر بابا طاهر ـ به گفته ذهبی از زبان شیرویه ـ «بهغایت بزرگ شمرده میشده است».
منابع:
1. الهروی، علی بن ابیبکر، الاشارات الی معرفة الزیارات، تحقیق: جانین سوردیل ـ طومین، دمشق، المعهد الفرنسی، 1953م.
2. السمعانی، عبدالکریم بن محمد، الانساب، تحقیق: عبدالرحمن بن یحیی المعلمی الیمانی، القاهرة، 1400ق / 1980م.
3. دماوندی، مجتبی، «بابا جعفر ابهری، عارف گمنام منطقه جبال و آداب الفقراء وی»، ادبیات عرفانی دانشگاه الزهرا، سال 1، شماره 2، بهار و تابستان 1389.
4. پورجوادی، نصرالله، بابا طاهر، تهران، فرهنگ معاصر، 1394.
5. ذهبی، شمسالدین محمد بن احمد، تاریخ الاسلام ووفیّات المشاهیر والأعلام، تحقیق: بشّار عوّاد معروف، بیروت، دار الغرب الاسلامی، 1424ق / 2003م.
6. دانشنامه جهان اسلام، ج 1، مدخل «بابا طاهر».
7. راوندی، ابوبکر محمد بن علی، راحة الصدور وآیة السرور در تاریخ آل سلجوق، تصحیح: محمد اقبال، تهران، 1364ق.
8. هدایت، رضاقلیخان، ریاض العارفین، به کوشش: مهرعلی گرگانی، تهران، کتابفروشی محمودی، 1344.
9. نوربخش، سید محمد، «سلسلة الاولیاء»، تصحیح: محمدتقی دانشپژوه، جشننامه هانری کربن، به کوشش: سید حسین نصر، تهران، 1356.
10. ذهبی، شمسالدین محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، بیروت، مؤسسة الرسالة، تحقیق: شعیب الارنؤوط و محمد نعیم العرقسوسی.
11. دماوندی، مجتبی، «فارسینگاشتههای آداب الفقراء»، تاریخ ادبیات، شماره 3/60، بهار 1388.
12. محمد بن عمر معروف به ابن مازه، لطائف الاذکار للحُضّار والسُفّار فی المناسک والآداب، تصحیح: رسول جعفریان، تهران، علم، 1392.
13. عینالقضّات همدانی، نامههای عینالقضات همدانی، به اهتمام: علینقی منزوی و عفیف عسیران، تهران، اساطیر، چاپ 3، 1377.
14. مستوفی قزوینی، حمدالله، نزهة القلوب ـ المقالة الثالثة، تصحیح: گای لیسترانج، تهران، دنیای کتاب، چاپ 1، 1362.
15. مستوفی قزوینی، حمدالله، نزهة القلوب، به کوشش: سید محمد دبیر سیاقی (بخش نخست ـ مقاله سوم)، قزوین، نشر طه، چاپ 1، 1378.
16. الصفدی، صلاحالدین خلیل بن ایبک، الوافی بالوفیّات، تحقیق: احمد الارناؤوط و ترکی مصطفی، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ط 1، 1420ق / 2000م.
به تازگی، کتابی با عنوان «بابا طاهر» تألیف جناب استاد نصرالله پورجوادی منتشر شده است که ایشان در این کتاب و برای نخستین بار، بابا طاهرِ شاعر همدانی (که اغلب با نام بابا طاهر عریان میشناسیم) را منطبق با یک شخصیت تاریخی به نام «ابومحمد طاهر بن حسن بن ابراهیم همدانی جَصّاص» دانستهاند که از صوفیان بنام همدان در سده پنجم هجری بوده و زندگینامهاش در برخی منابع تاریخی آمده است.
نگارنده این سطور نیز چندی پیش، و به طور مشخص پس از انتشار کتاب لطائف الاذکار تألیف ابن مازه به تصحیح استاد رسول جعفریان، به طور مستقل به همین نتیجه رسیده بود که شخصیت بابا طاهرِ شاعر و عارف میتواند منطبق بر «طاهر جَصّاص» باشد. در واقع چنانکه در ادامه مقاله خواهد آمد، کتاب لطائف الاذکار حاوی سرنخ مهمی است که نگارنده را به شناخت شخصیت تاریخی بابا طاهر راهنمایی کرد.
البته این نگارنده قصد انجام تحقیق جامعی در این زمینه نداشت و تنها در صددِ آن بود تا در فرصت مناسبی، نتایجِ تحقیقات و یافتههای خود را در قالب مقالهای علمی ـ پژوهشی آماده و منتشر کند. اما با توجه به انتشار تحقیق مفصل استاد پورجوادی، اکنون ضرورتی برای آمادهسازی چنین مقالهای احساس نمیکند. با این حال، نگارنده این سطور در این نوشتار، در راستای تقویت نظریه اتحاد بابا طاهر همدانی با طاهر جَصّاص، ضمن ارائه مهمترین شواهد برای این مسأله، نکاتی را در رابطه با همین موضوع یادآور میشود.
مقدمه
بابا طاهر همدانی، از عارفان و شاعران مشهور ایران زمین است که شهرتش به سبب سرودن رباعیاتی به لهجه فهلوی است. متأسفانه در بیشتر منابع تاریخی و تذکرههای فارسی و حتی طبقات اهل تصوف، نامی از بابا طاهر برده نشده و برای همین، زندگی و شخصیت تاریخی وی تا پیش از این در هالهای از ابهام قرار داشته است. این مسأله باعث شده که آرا و دیدگاههای مختلف و متناقضی درباره وی بیان شود.
تا کنون پژوهشگران و نویسندگان مختلف، تحقیقات متعددی درباره بابا طاهر انجام دادهاند. اما هیچ یک از آنها ـ به جز آقای پورجوادی ـ موفق به شناسایی شخصیت تاریخی وی نشدهاند. موضوع بخشی از تحقیقات فوق را رباعیات و اشعار فهلوی بابا طاهر و عقاید و اندیشههای وی و ارتباط وی با فرقه اهل حق شامل میشود. شماری از این تحقیقات را آقای پرویز اذکایی در کتاب «بابا طاهر نامه» گردآوری کرده است.
عمده آگاهیهایی که تا پیش از این، پژوهشگران درباره بابا طاهر از منابع تاریخی استخراج کردهاند، تقریباً منحصر به داستان دیدار طغرل سلجوقی با وی در کوهک خضر همدان ـ که ابوبکر راوندی در راحة الصدور آن را نقل کرده ـ و نیز اشارههای مبهم عینالقضات همدانی در نامههای خود به وجود عارفی به نام طاهر، بوده است.
اما نتایج جدیدترین تحقیقات در این زمینه نشان میدهد که عارف و شاعری که به رباعیاتِ خود به لهجه فهلوی شهرتِ جهانی یافته و مقبرهاش در شهر همدان از دیرباز تا کنون زیارتگاه مشتاقان بوده است، شخصیتی تاریخی است به نام ابومحمد طاهر بن حسن بن ابراهیم همدانی که به جهت اشتغال به کار گچگری، به «طاهر جَصّاص» شهرت داشته و در سال 418ق از دنیا رفته است. در ادامه به طور اجمالی، به بیان شواهدِ این مسأله میپردازیم و سپس به برخی موانع موجود در پذیرش این نظریه پاسخ میدهیم. در پایان نیز تلاش خواهیم کرد برخی از مریدان بابا طاهر را شناسایی و معرفی کنیم.
آگاهیهای تاریخی پراکنده درباره بابا طاهر
تا پیش از این، مهمترین یافته تاریخی نسبتاً کهنی که در خصوص زندگی بابا طاهر بدان استناد میشد، داستانی است که ابوبکر راوندی در راحة الصدور (تألیف حدود 601ق) نقل کرده و بر اساس آن، سلطان طغرل سلجوقی در کوهک خضر همدان با سه تن از اولیا به نامهای بابا طاهر، بابا جعفر و شیخ حمشا[د] دیدار کرده است. 1
راوندی، راحة الصدور و آیة السرور، ص 98-99.
اذکائی، «بابا طاهر»، دانشنامه جهان اسلام، ج 1، ص 38.
منبع کهن دیگر، نامههای عینالقضات همدانی است که بین سالهای 520 و 525 نوشته شده است. در شماری از این نامهها، از «طاهر» (بدون پیشوند بابا) در کنار دو عارف دیگر به نامهای «بَرَکه» و «فَتحه» یاد شده، یا به تربت وی اشاره شده است. پژوهشگرانی همچون اذکایی و زرینکوب احتمال دادهاند که این طاهر، همان بابا طاهر همدانی باشد. 3
همان.
عینالقضات در یکی از این نامهها میگوید: «از برکه [قدّس الله سرّه] شنیدم که طاهر گفت که مردمان میآیند و ریش خود به افسوس ما فرا میدارند؛ پس افسوس میبرند و به ریش خود میدارند.» 4
نامههای عینالقضات همدانی، ج 1، ص 45.
همان، ج 1، ص 258.
عینالقضات همچنین در نامه دیگری مینویسد: «این نبشته هم بر سر تربت طاهر نبشتم، روز شنبه. و شفاعت میکنم آن عزیز را که دل صافی کند به تمامی با اسفهسالار حمزه چنانکه ذرهیی گرد بنماند.» 6
همان، ج 1، ص 351.
همان، ج 1، ص 433.
البته عینالقضات در جای دیگری از نامههای خود، از شخصی به نام «طاهر جَصّاص» یاد کرده و نوشته است: «با طاهر جصاصِ ما گفتند: به آدمی هیچ کار برآید؟ او گفت: بیآدمی هیچ خود نَزاید.» 8
همان، ج 2، ص 10.
پورجوادی، بابا طاهر، ص 50 و 80.
نامههای عینالقضات همدانی، تعلیقات علینقی منزوی، ج 3، ص 38.
اما نخستین سرنخی که نگارنده این سطور را به شناسایی شخصیت تاریخی بابا طاهر راهنمایی کرده و از چشم آقای پورجوادی پنهان مانده است، سخن ابن مازه (511-566ق) در لطائف الاذکار خود درباره مزارات شهر همدان است. لطائف الاذکار للحُضّار والسُفّار به گفته مصحح آن ـ آقای رسول جعفریان ـ «کهنترین متن پارسی در شناخت راه حج از بخارا تا مکه» است و در فصلی از آن به مهمترین مزارات موجود در شماری از شهرهای واقع در طول این مسیر اشاره شده است. ابن مازه در جایی که از خاک (مزار) بزرگان شهر همدان سخن میگوید، «طاهر گچگر» را مقدّم بزرگان مدفون در این شهر میداند. عین عبارت او چنین است: «در آن خاک بزرگان بسیاراند؛ و مقدّم ایشان طاهر گچگر است ـ رحمة الله علیه ـ صاحب کرامت ظاهر.»11
محمد بن عمر معروف به ابن مازه، لطائف الاذکار للحُضّار والسُفّار، ص 136.
با توجه به اینکه حدود دو قرن پس از ابن مازه، حمدالله مستوفی در نزهة القلوب خود مزار بابا طاهر را (که در تصحیح گای لیسترانج با لقب «دیوانه» آمده)، در کنار مزارات شخصیتهایی همچون خواجه حافظ ابوالعلای همدانی و عینالقضات، در شمار زیارتگاههای مشهور همدان برشمرده است، 12
مستوفی، نزهة القلوب، تصحیح محمد دبیر سیاقی، ص 115؛ تصحیح گای لیسترانج، ص 71.
گفتنی است علی بن ابیبکر هروی (درگذشته 611ق) نیز در کتاب الاشارات الی معرفة الزیارات، به تعداد قابل توجهی از زیارتگاههای جهان اسلام در نیمه دوم سده ششم هجری اشاره کرده است. اگرچه در نسخههای کهنی که مصحّح این اثر مبنای تصحیح خود قرار داده، به مزار بابا طاهر در همدان اشارهای نشده است، اما در افزودههای یک نسخة خطی متأخر که مصحّح به عنوان نسخهبدل در پاورقی کتاب آورده، به این مزار اشاره شده است. ر.ک: الهروی، الاشارات الی معرفة الزیارات، ص 98.
کلید بعدی در حل معمای شخصیت تاریخی بابا طاهر، سخن سمعانی است که در انساب خود، درباره کلمه «جَصّاص» (معادل عربی گچگر) مینویسد: «هذه النسبة إلی العمل بالجصّ وتبییض الجدران». سپس در ادامه، به معرفی مختصر بابا طاهر پرداخته و درباره وی نوشته است: «و طاهر بن الجصّاص شیخ الصوفیة فی عصره بهمذان، وحُکِی أنه قال: ما ترکتُ العمل حتی رأیتُ الجصّ علی الحائط یلمع کالفضّة، فاحترزت من الشهرة وترکت العمل.» 14
سمعانی، الانساب، ج 3، ص 260-261.
در برخی تذکرههای متأخر نیز، همچون تذکره ریاض الشعراءِ واله داغستانی (درگذشته 1161ق) و تذکره ریاض العارفینِ رضاقلیخان هدایت (درگذشته 1288ق)، از بابا طاهر بدون ارائه اطلاعات موثق تاریخی درباره وی یاد شده است. اما در میان این تذکرهها، یک نکته جالب آن است که هدایت در ریاض العارفین، بدون اشاره به منبع خود نوشته است که بابا طاهر در دوران حکومت دیلمیان میزیسته و در 410 درگذشته است 15
هدایت، ریاض العارفین، ص157.
زندگینامه طاهر جصّاص در تاریخ الاسلام ذهبی
احتمالاً نخستین منبعی که زندگینامه مفصل طاهر جَصّاص در آن آمده، تاریخ همدان تألیف شیرویة بن شهردار دیلمی (درگذشته 509ق) است. متأسفانه اصل این کتاب به دست ما نرسیده، اما بخشهایی از آن به طور پراکنده در برخی منابع تاریخی نقل شده است. خوشبختانه شمسالدین ذهبی در تاریخ الاسلام خود، زندگینامه نسبتاً مفصل و قابل توجهی از طاهر جصّاص ارائه داده است که به نظر میرسد تنها منبع وی در نقل این زندگینامه، تاریخ همدان شیرویه بوده است.
ذهبی اشاره میکند که شیرویه [در تاریخ همدان خود]، «بالغ في تطويل ترجمته» (زندگینامه طاهر جصّاص را به تفصیل بیان کرده است). اما مشخص نیست آنچه را ذهبی نقل کرده، زندگینامه کامل وی است، مطابق با آنچه شیرویه در کتاب خود آورده؛ یا اینکه ذهبی بخشها و گزیدههایی از زندگینامه طاهر جصّاص را از کتاب شیرویه نقل کرده است.
به هر حال، با توجه به اینکه زندگینامهای که ذهبی در ذیل درگذشتگان سال 418ق برای طاهر جصّاص ارائه داده، مفصلترین سند تاریخی موجود درباره بابا طاهر است و پرده از چهره تاریخی وی برمیدارد، متن کامل آن را در اینجا نقل میکنیم: 16
ذهبی، تاریخ الاسلام، تصحیح بشار عواد معروف، ج 9، ص 297-298.
«طاهر بن الحسن بن إبراهيم، أبو محمد الهمداني الجَصّاص الزاهد:
رَوى عن: محمد بن يوسف بن عمر الكِسائي البَزّاز، والحسن بن علي الصَفّار. وهذا الكِسائي يروي عن البَغَوي شيئاً قليلاً.
رَوى عن طاهر: أبو مسلم بن غَزو. وحكى عنه جماعة من الصُلحاء.
وكان كبير القدر، صاحب كرامات. بالغ شيرويه في تطويل ترجمته، وقال: سمعتُ أبا الحسن الصوفي يقول: سمعتُ أبي يقول: كان لطاهر الجصّاص مصنّفات عدّة، منها: أحكام المريدين مشتمل على سبعة أجزاء. وكان يقرأ التوراة، والإنجيل، والزّبور، والقرآن، ويقرّر تفسيرها.
سُئِل طاهر عن التوحيد فقال: أن يكون رجوع المرء إلى نفسه ونظره إليه أشدّ عليه من ضرب عُنُقه.
وقال جعفر الأبهري: كان لطاهر الجصاص ثلاثمائة تلميذ كلّهم من الأوتاد.
وقال مكّي بن عمر البيّع: سمعتُ محمد بن عيسى يقول: صام طاهر الجصاص أربعين يوماً متواليات أربعين مرة. وآخر أربعين عملها صامَ على قشر الدُّخن، فلِفَرط يُبسِه فرِغَ رأسُه واختلط في عقله. ولم أرَ أكثر مجاهدةً منه.
قال شيرويه: كان طاهر يذهب مذهب أهل الملامة. وقال مكّي: سمعتُ أبا سعد بن زِيرَك يقول: حضرتُ مجلساً ذُكر فيه طاهر الجصاص، فبعضهم نسبه إلى الزندقة، وبعضهم نسبه إلى المعرفة. فلما كثُرتِ الأقاويل فيه قلت: إن عيسى عليه السلام كان نبياً وافتتانُ الناس به أكثر وافتتانُهُم بعيسى ضَرّهم وما ضَرّه. وكذلك افتتان الناس بطاهر يضرّهم ولا يضرّه.
قال مكّي: حضَرَت امرأةٌ عنده فقالت: ألحّ عليه بعض أصحابنا في إظهار العِلة التي ترك بسببها اللّحم والخُبز، فقال: إذا أكلتهما طالبتني نفسي بقُبلة أمردٍ مليح.
وسمعتُ منصور الخيّاط الصوفي يقول: دخلت على طاهر الجصاص، فنظرت إليه وإلى اجتماع القمل في ثوبه، فسألته أن يعطيني فَروته لأغسلها وأفلّيها. قال: على أن لا تقتل القمل. قلت: نعم. ثم حملتها إلى النهر، فلو كان معي قفيز كنت أملأه قملاً، فكَنَستُهُ بالمِكنَسة ونَقّيتُهُ، فلما رَدَدتُها عليه قال: الحالتان عندي سواء، فإنّ القمل لا يؤذيني.
وقال شيروَيه: سمعتُ يوسف الخطيب يقول: دخلت على طاهر الجَصّاص ووضعت بين يديه تيناً، فناولته تينةً وقلت: أيُها الشيخ اقطع هذه التينة بأسنانك، ولم يبق في فمه سِنّ، فجعل يمصُّها ويَلوكُها حتى لانت وأمكنه قطعُها، فأكل نصفها، ووضع نصفها في فمي. فكأني وجدتُ في نفسي من ريقه ولُعابه. فبتُ تلك الليلة، فرأيت كأن آتٍ أتاني، فأخرج قلبي من جوفي من غير ألمٍ ولا وجع. فلما شاهدتُ قلبي كأنه قنديلٌ، فيه سبعةَ عشر سِراجاً، فقال لي: هذا من ذاك اللُعاب.
سمعتُ عبد الواحد بن إسماعيل البُروجَردي يقول: اشترينا شِواءً وحلواء فأكلنا، ثم دخلنا على طاهر الجصاص فقلنا: نريد شيئاً نأكله. فقال: قوموا عنّي أكلتم الشواء والحلواء في السوق وتطلبون شيئاً من عندي.
وكان طاهر يتكلّم من كلام الملامة بأشياء لا بأس بها في الشرع إذا فتّش. وقبرهُ يزار ويُعظّم.»
این زندگینامه، دربرگیرنده چند حکایت درباره طاهر جصّاص است که ابعادی از شخصیت و اندیشه صوفیانه وی را روشن میسازد و در برخی از آنها، کراماتی نیز برایش بیان شده است. اما مهمترین نکاتی را که از متن فوق درباره این شخصیت به دست میآید، میتوان به شرح زیر خلاصه کرد:
1. نام پدر وی حسن، نام جدّش ابراهیم، و کنیهاش ابومحمد بوده است؛
2. در سال 418ق از دنیا رفته است؛
3. او از قدر و منزلت بالایی برخوردار بوده و به کرامات خود شهرت داشته است؛
4. دارای تألیفاتی بوده که یکی از آنها «احکام المریدین» ـ در هفت بخش ـ بوده است؛ 17
به باور استاد پورجوادی، بعید نیست که «احکام المریدین»، همین کتابی باشد که امروزه به اسم جعلی «کلمات» یا «اشاراتِ» بابا طاهر معروف شده [و عین القضات آن را شرح کرده] است. ر.ک: بابا طاهر، ص 96. اما چنانکه دوست بنده آقای سید محمدمهدی جعفری یادآور شدند که حجم اندک شرح کلمات بابا طاهر از عینالقضات، که ناقص الآخر هم نیست، در قیاس با احکام المریدین، که به گفته شیرویه در هفت جزء بوده، نافی این احتمال است؛ و با توجه به اینکه به گفته شیرویه، طاهر جصّاص دارای چند تألیف بوده است، کلمات بابا طاهر میتواند تألیف دیگر وی باشد.
5. او تورات، انجیل، زبور و قرآن را میخوانده و تفسیر میکرده است؛
6. به گفته جعفر ابهری، که خود از صوفیان بزرگِ همدان در سده پنجم هجری به شمار میآید، طاهر جَصّاص سیصد شاگرد داشته است که همه آنها از اوتاد بودهاند؛
7. او در تصوف، به مذهب اهل ملامت تمایل داشته است؛
8. بابا طاهر در همان زمان، گاه به زندقه متهم بوده است؛
9. آخرین نکته اینکه، قبر وی زیارتگاه و مورد احترام مردم بوده است.
استاد پورجوادی در کتاب بابا طاهر خود، بیشتر محورهای فوق را مورد مطالعه قرار داده و حکایتهای موجود در زندگینامه طاهر جصاص را نیز به فارسی برگردانده و به تحلیل و بررسی آنها پرداخته است. بنابراین نگارنده این سطور در این باره توضیح بیشتری نمیدهد و خوانندگان محترم میتوانند برای آگاهی بیشتر به کتاب استاد پورجوادی مراجعه نمایند.
گفتنی است ذهبی در سیر اعلام النبلاء ـ که میتوان آن را نسخه مختصری از تاریخ الاسلام به شمار آورد ـ زندگینامه مختصرتری برای طاهر جصاص ارائه داده است. 18
ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج 17، صص 390-392.
الصفدی، الوافی بالوفیّات، ج 16، ص 225.
درباره داستان راحة الصدور
همانگونه که استاد پورجوادی نیز اشاره کردهاند، بزرگترین مانع برای یکی دانستن طاهر جصّاص و بابا طاهر، گزارش راوندی در راحة الصدور مبنی بر دیدار طغرل و بابا طاهر در همدان است، 20
پورجوادی، بابا طاهر، ص 80.
پیش از پاسخ به این اشکال، مناسب است یک بار دیگر نگاهی داشته باشیم به متن کامل داستان راوندی، که شرح آن چنین است: «شنیدم که چون سلطان طغرل بک به همدان آمد، از اولیا سه پیر بودند: بابا طاهر و بابا جعفر و شیخ حمشا[د]. کوهکی است بر در همدان، آن را خضر خوانند. بر آنجا ایستاده بودند. نظر سلطان بر ایشان آمد. کوکبه لشکر بداشت و پیاده شد و با وزیر ابونصر الکندری پیش ایشان آمد و دستهاشان ببوسید. بابا طاهر پارهای شیفتهگونه بودی. او را گفت: ای تُرک! با خلق خدا چه خواهی کرد؟ سلطان گفت: آنچه تو فرمایی. بابا گفت: آن کن که خدا میفرماید، آیه: «ان الله یأمر بالعدل والإحسان» [نحل: 92]. سلطان بگریست و گفت: چنین کنم. بابا دستش بستد و گفت: از من پذیرفتی؟ سلطان گفت: آری. بابا سر ابریقی شکسته که سالها از آن وضو کرده بود در انگشت داشت. بیرون کرد و در انگشت سلطان کرد و گفت: مملکت عالم چنین در دست تو کردم. بر عدل باش! سلطان پیوسته آن در میان تعویذها داشتی و چون مصافی پیش آمدی، آن در انگشت کردی. اعتقاد پاک و صفای عقیدت او چنین بود و در دین محمدی از او دیندارتر و بیدارتر نبود.» 21
راوندی، راحة الصدور، ص 98-99.
از میان پژوهشگران، آقای مجتبی دماوندی ـ که به گفته رضاقلی خان هدایت مبنی بر درگذشت بابا طاهر در سال 410ق اعتماد کرده است ـ این نتیجهگیری را که بابا طاهر تا سال 447 (و به گفته وی 448ق) زنده بوده، نپذیرفته است. این پژوهشگر همچنین ـ گویا برای اولین بار ـ تشخیص داده است که بابا جعفر مذکور در داستان راوندی، در واقع «بابا جعفر ابهری» ـ صوفی بزرگ مقیم همدان ـ است که او نیز در سال 428ق از دنیا رفته. این مسأله شاهد دیگری است بر اینکه تاریخ دیدار طغرل با این سه پیر نمیتواند سال 447ق باشد؛ و سخن ابوبکر راوندی در جای دیگری از راحة الصدور که گفته است طغرل در سال 437ق به بغداد سفر کرده، ناقضِ دیگر تاریخ فوق است. دماوندی در پایان چنین نتیجهگیری کرده است که تاریخ این دیدار میتواند حتی پیش از نشستن طغرل بر تخت شاهی، یعنی سال 424ق باشد و توجه به این نکته، ابهام در وفات بابا طاهر را هم رفع میکند. 22
دماوندی، «بابا جعفر ابهری، عارف گمنام منطقه جبال و آداب الفقراء وی»، ص 108.
البته گفتنی است مصحّح راحة الصدور در پاورقی اشاره کرده که تاریخ 437ق که برای ورود طغرل به همدان ذکر شده، اشتباه، و درست آن 447ق است 23
راوندی، راحة الصدور، ص 105.
ر.ک: ذهبی، تاریخ الاسلام، ج 9، ص 496.
از اینرو، آقای پورجوادی معتقد است که داستان راحة الصدور ـ چنانکه مؤلف آن نیز صرفاً به «شنیده» خود استناد کرده ـ از هیچ سند تاریخی برخوردار نبوده و به کلی ساختگی است. توجه به جزئیات داستان نشان میدهد که راوندی با این صحنهپردازی خواسته بگوید که آغاز سلطنت سلجوقیان طی مراسمی، مورد تأیید سه تن از اولیای الهی در همدان واقع شده است. استاد پورجوادی در ادامه به نمونههای دیگری از حکایتهای مشابه داستان راوندی در مورد سلاطین دیگر و توقیع سلطنت ایشان به دست عرفا (همچون دیدار سهل بن عبدالله تستری با یعقوب لیث صفّاری و دیدار ابوالحسن خرقانی با سلطان محمود غزنوی) استشهاد کرده است که مقصود راویان این حکایتها، بیان مطلبی تاریخی درباره این عرفا نیست؛ بلکه متبرک جلوه دادن و توجیه معنوی اقدامات آنان است. 25
برای توضیح بیشتر، ر.ک: پورجوادی، بابا طاهر، صص 28-30.
نگارنده این سطور نیز ضمن تأیید نظر آقای پورجوادی، بر این باور است که داستان فوق را همچنین میتوان در راستای تلاش برای تبرئه سلجوقیان از جنایتهایی که در آغاز روی کار آمدن خود مرتکب آن شدهاند، تفسیر کرد. در واقع منابع تاریخی معتبر، تصویری متناقض با آنچه راوندی تلاش کرده است از عدالت طغرل ارائه دهد، به دست میدهند و رفتار و برخورد سلجوقیان را با علما، کاملاً متفاوت از تصویرپردازی داستان راوندی نشان میدهند.
به عنوان نمونه، ذهبی ذیل زندگینامه ابومنصور محمد بن عیسی همدانی (درگذشته 431ق) ـ که خود از مشایخ تصوف همدان بوده و ممکن است از مریدان بابا طاهر بوده باشد ـ به نقل از تاریخ همدان شیرویه نوشته است که در سال 431ق، ترکان (سلجوقیان) به همدان یورش بردند و همه داراییهای وی را مصادره کردند، و او در فقر و نیازمندی و ذلت و بیماری در خانقاه خود باقیماند تا اینکه از دنیا رفت. 26
ذهبی، تاریخ الاسلام، ج 9، ص 511.
همچنین در ذیل احوال عبدالله بن عبدان (درگذشته 433ق)، شیخ و مفتی همدان آمده است: زمانی که ترکان به همدان یورش بردند، وی را اسیر کردند. زمانیکه او را شناختند (از جایگاه اجتماعی وی مطلع شدند)، یکی از آنها پیشنهاد داد: او را شکنجه نکنید! بلکه به خدا قسمش دهید که ما را از محل اموال خود مطلع سازد؛ چراکه او دروغ نمیگوید. 27
همان، ص 527.
درباره مزار بابا طاهر
به گفته استاد پورجوادی، شبهه یا سؤال دیگری که ممکن است برخی پژوهشگران سختگیر در زمینه یکی بودن طاهر جصاص و بابا طاهر مطرح کنند، آن است که آیا قبری که ذهبی و صَفَدی در قرن هشتم از آنِ طاهر جصّاص همدانی دانسته و گفتهاند که مردم آن را گرامی میدارند و به زیارت آن میروند، همان قبر بابا طاهر همدانی دیوانه است که حمدالله مستوفی به وجود آن در همدان اشاره کرده است یا اینکه اینها دو قبر متفاوت و متعلق به دو شخص مختلف است؟
واقعیت آن است که ذهبی و صفدی در سده هشتم، اطلاع مستقیمی درباره وضعیت قبر طاهر جصاص در همدان و زیارت آن از سوی مردم نداشتهاند؛ بلکه ـ همانگونه که پیشتر نیز اشاره شد ـ اطلاعی که آنها در این زمینه به دست دادهاند، در واقع گزارشی است که شیرویه در کتاب تاریخ همدان خود، در کمتر از حدود یکصد سال پس از درگذشت طاهر جصّاص، ارائه داده است.
شاهدِ این مسأله، گزارشهای متعدد دیگری است که ذهبی با استناد به تاریخ همدان شیرویه، درباره زیارت قبور شماری از صوفیان و عالمان همدان، همچون احمد بن ابراهیم تمیمی خَفّاف (درگذشته 402ق) 28
همان، ص 39.
همان، ص 76.
همان، ص 437.
همان، ص 527.
همان، ص 400.
همان، ج 10، ص 60.
ضمن آنکه در همین نوشتار اشاره شد که ابن مازه در گزارش کهن خود درباره خاک بزرگانِ همدان، «طاهر گچگر» را «مقدّمِ» بزرگان خفته در این شهر دانسته است؛ به باور نگارنده، بیتردید همین تربت است که عینالقضات نیز بدان اشاره کرده و از زمان حمدالله مستوفی تا به امروز، به مزار بابا طاهر شهرت یافته است.
مریدان بابا طاهر
چنانکه گذشت، از نکات جالب درباره طاهر جصّاص آن است که به گفته جعفر ابهری، وی سیصد مرید یا شاگرد داشته است که همه آنها از اوتاد بودهاند. اگرچه به نظر میرسد که این قول خالی از مبالغه نباشد؛ بههر حال نشاندهنده اهمیت و جایگاه این شخصیت در تاریخ تصوف همدان در دو سده چهارم و پنجم هجری است.
متأسفانه منابع موجود، در شناخت همه شاگردان و مریدان بابا طاهر، کمک چندانی به ما نمیکند و تنها میتوان شمار اندکی از آنها را ـ به قطع یا احتمال ـ شناسایی نمود.
خوشبختانه شمسالدین ذهبی در جای دیگری از تاریخ خود و باز هم با استناد به کتاب شیرویه، یکی از شاگردان بابا طاهر را به ما شناسانده است. این شخص، کسی است به نام «ابونصر عبدالرحمان بن محمد بن احمد بن ابراهیم همدانی» و معروف به «ابن شاذی»، که در ذیالحجّه سال 464ق از دنیا رفته است. ذهبی درباره وی مینویسد: «صحب طاهراً الجصّاص» (با طاهر جصّاص مصاحبت داشته). این توصیف میرساند که وی در تصوف مرید و ملازم طاهر جصّاص بوده است. ذهبی همچنین از این شخص با عنوان «شیخ الصوفیه» یاد کرده که نشان میدهد که او نیز همچون استاد خود بابا طاهر، شیخ صوفیانِ همدان بوده است. ذهبی از قول شیرویه، درباره ابن شاذی همدانی نوشته است: «وکان یسلک سبیل الملامتیة» 34
همان، ص 208.
افزون بر شخصیت یاد شده، این احتمال وجود دارد که تنی چند از شخصیتهایی که از زبان آنها برخی احوال و اقوال طاهر جصّاص نقل شده است، در زمره مریدان و شاگردان وی بوده باشند.
از جمله این شخصیتها، ابوسعد بن زیرک (درگذشته 436ق) است. در تاریخ الاسلام آمده که ابوسعد در مجلسی حضور مییابد که برخی حاضران در آن مجلس، طاهر جصّاص را به زندقه متهم میکنند؛ او از طاهر دفاع کرده، مبتلا شدن وی را به مبتلا شدن عیسی (ع) به مسیحیان تشبیه میکند. 35
همان، ج 9، ص 297.
همان، ص 555.
شخصیت دیگر، «محمد بن عیسی» است که از وی نقل کردهاند: طاهر جصّاص چهل مرتبه، هر بار چهل روز پشت سر هم روزه گرفت. و همو درباره طاهر گفته است که «لم أرَ اکثر مجاهدةً منه». 37
همان، ص 297.
همان، ص 511.
درباره جعفر ابهری
آخرین مبحث این نوشتار را به جعفر ابهری اختصاص میدهیم؛ کسی که معاصر طاهر جصاص بوده و تنها به فاصله ده سال از تاریخ درگذشت وی، از دنیا رفته است. در بالا اشاره شد که جعفر ابهری ظاهراً همان «بابا جعفر» مذکور در داستان راحة الصدور است که همراه بابا طاهر و پیر دیگری به نام شیخ حمشاد، با طغرل سلجوقی دیدار داشتهاند.
آقای مجتبی دماوندی که تا کنون مفصلترین تحقیق را درباره جعفر ابهری انجام داده، در یک جا نوشته است که بیشترین توضیح درباره باباجعفر در سیر اعلام النبلاء دیده میشود 39
دماوندی، «فارسی نگاشتههای آداب الفقراء»، ص 93.
دماوندی، «بابا جعفر ابهری، عارف گمنام منطقه جبال و آداب الفقراء وی»، ص 108.
با توجه به اهمیت این شخصیت و جایگاه وی در تصوف همدان در عصر بابا طاهر، در اینجا زندگینامه وی را از تاریخ ذهبی نقل میکنیم: 41
ذهبي، تاریخ الاسلام، تصحیح بشار عواد معروف، ج 9، صص 435-437 (تصحیح عمر عبدالسلام تدمری: ج 29، صص 215-217).
«جعفر بن محمد بن الحسين، أبو محمد الأَبْهَريّ، ثمّ الهَمَذانيّ الزّاهد:
قال شِيروَيْه: وحيد عصره في عِلم المعرفة والطّريقة، والزّهد في الدّنيا. حَسَن الكلام في المعرفة، بعيد الإشارة، مراعياً لشرائط المذهب، دقيق النَّظر في علوم الحقائق.
روى عن: صالح بن أحمد، وجبريل، وابن بشّار، وعليّ بن الحسن بن الرّبيع، الهمذانيين، وعلي بن أحمد بن صالح القزويني، ومحمد بن إسحاق بن كيسان القزويني، ومحمد بن أحمد المفيد الجرجرائي، ومحمد بن المظفّر الحافظ. رحل وطوّف.
حدّثنا عنه: محمد بن عثمان، وأحمد بن طاهر القومسانيّان، وأحمد بن عمر، وعبدوس بن عبدالله، وبنجیر بن منصور خادمه، وعامة المشايخ بهمذان.
وكان ثقةً، صدوقًا، عارفًا، له شأن وخطر، وآيات وكرامات ظاهرة.
وصنّف أبو سعيد بن زیرک كتاباً في كراماته، ما رأى منه وما سمع منه.
سمعتُ أبا طالب عليّ الحَسَنيّ: سمعتُ حسّان بن محمد بن زيد بقَرمِيسين: سمعتُ نصر بن عبدالله قال: اجتمعتُ أنا وجعفر الأبهريّ ورجل بزّاز عند الشّيخ بدران بن جشمين، فسألناه أن یُرِينَا أَنْفُسَنَا. فأَصْعَدَنا إلى غرفةٍ وشرط علينا أن لا يخدم بعضنا بعضاً. وكان يناول كلَّ واحدٍ منّا كُوزًا، فبقينا سبعةَ عشر يوماً، فشكا البزّاز الجوعَ، فقال له: انزِل، فقد رأيت نفسک. فلمّا كان اثنين وعشرين يومًا سقطتُ أنا ولم أدْرِ، فقال: هذا صفْرا مُرْ، اشتغل فقد رأيت نفسک. وبقی جعفر أربعين يومًا، فجمع له الشّيخ بدران النَّاسَ لإفطاره، فلمّا وَضَعَ المائدة قام جعفر وقال: اعْفِني من الطَّعام فما بي جوع. وصَعد إلى الغُرفة أيضًا عشرة أيّامٍ، ثمّ شكا الجوع فجمع النّاس لإفطاره، ثمّ قال: من أين علمت أنّك لم تكن جائعًا في الأوّل؟ قال: لأنّي لمّا رأيت الخُبز الحواريّ والخُشْكار على الخوان فكنت أفرّق بينهما، فلو كان بِيَ جُوعٌ لَمَا ميّزتُ بين الطّعامين. قال أبو طالب: فذكرتُ هذه الحكاية لجعفر، فكان يُلبّس عليَّ أمرَها ويضرب الحديث بعضه ببعضٍ إلى أن تحقّقت صدَق الحكاية في تضاعيف كلامه.
قال شِيرُوَيْه: وسمعتُ محمد بن الحسين يقول: سمعتُ جعفراً يَقُولُ: رَأَيْتُ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ في المنام تسع عشرة مرّةً في مسجدي هذا، فكان يوصيني كلَّ مرةٍ بوصيّةٍ، فقال لي في الكرَّة الأولى: يا جعفر، لا تكن رأساً، أي لا تمش قدّام النّاس.
سمعتُ أبا يعقوب الورّاق: سمعتُ عبد الغفّار بن عُبَيْد الله الإمام يقول: قال جعفر الأَبْهَريّ: كان شيخ لنا بأَبْهَر يقرأ شيئًا على كلّ مريض فيبرأ، فإذا سأله النّاس عنه لم يخبرهم. فَرَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ في النَّوم فقال: إنّ الّذي يقرأ شيخك على النّاس: ((وَمَا لَنَا أَلاّ نَتَوَكَّلَ عَلَى الله ...)) إلى آخر الآية. فأخبرتُ شيخي بذلك فقال: مُرْ، فإنّك أهلٌ لذلك.
تُوُفّي في شوّال عن ثمانٍ وسبعين سنة، وقبره يُزار ويُبجَّل غاية التَّبجيل.»
گفتنی است سید محمد نوربخش در رساله «سلسلة الاولیاء» خود هیچ اشارهای به طاهر جصاص یا بابا طاهر نکرده، اما از جعفر ابهری با تجلیل و احترام فراوان یاد نموده است. او درباره این شخص مینویسد: «بابا جعفر الابهري: المقيم بهمدان، قدس الله سره، كان من اكابر الاولياء واعيان المرشدين، صاحب احوال الرفيعة والمقامات العالية والرياضات والمجاهدات والمكاشفات والمعاينات والتجليات والجذبة والمحبة، وله في الفراسة والكرامة شأن كبير، توفي رحمه الله في سنة ثمان وعشرين واربعمائة.» 42
نوربخش، «سلسلة الاولیاء»، ص 31.
پیش از این گذشت که جعفر ابهری درباره طاهر جصّاص گفته است: او سیصد شاگرد داشته که همه آنها از اوتاد بودهاند. این احتمال وجود دارد که جعفر ابهری خود از مریدان و شاگردان بابا طاهر بوده باشد. اما حتی اگر اینچنین نیز نباشد، توصیفی که شیرویه از وی ارائه داده، کافی است تا به جایگاه و منزلت ویژه وی در تاریخ تصوف همدان پی ببریم و او را در کنار بابا طاهر، یکی از دو صوفی بزرگ این شهر در نیمه دوم سده چهارم و نیمه اول سده پنجم به شمار آوریم. چه آنکه قبر وی نیز همچون قبر بابا طاهر ـ به گفته ذهبی از زبان شیرویه ـ «بهغایت بزرگ شمرده میشده است».
منابع:
1. الهروی، علی بن ابیبکر، الاشارات الی معرفة الزیارات، تحقیق: جانین سوردیل ـ طومین، دمشق، المعهد الفرنسی، 1953م.
2. السمعانی، عبدالکریم بن محمد، الانساب، تحقیق: عبدالرحمن بن یحیی المعلمی الیمانی، القاهرة، 1400ق / 1980م.
3. دماوندی، مجتبی، «بابا جعفر ابهری، عارف گمنام منطقه جبال و آداب الفقراء وی»، ادبیات عرفانی دانشگاه الزهرا، سال 1، شماره 2، بهار و تابستان 1389.
4. پورجوادی، نصرالله، بابا طاهر، تهران، فرهنگ معاصر، 1394.
5. ذهبی، شمسالدین محمد بن احمد، تاریخ الاسلام ووفیّات المشاهیر والأعلام، تحقیق: بشّار عوّاد معروف، بیروت، دار الغرب الاسلامی، 1424ق / 2003م.
6. دانشنامه جهان اسلام، ج 1، مدخل «بابا طاهر».
7. راوندی، ابوبکر محمد بن علی، راحة الصدور وآیة السرور در تاریخ آل سلجوق، تصحیح: محمد اقبال، تهران، 1364ق.
8. هدایت، رضاقلیخان، ریاض العارفین، به کوشش: مهرعلی گرگانی، تهران، کتابفروشی محمودی، 1344.
9. نوربخش، سید محمد، «سلسلة الاولیاء»، تصحیح: محمدتقی دانشپژوه، جشننامه هانری کربن، به کوشش: سید حسین نصر، تهران، 1356.
10. ذهبی، شمسالدین محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، بیروت، مؤسسة الرسالة، تحقیق: شعیب الارنؤوط و محمد نعیم العرقسوسی.
11. دماوندی، مجتبی، «فارسینگاشتههای آداب الفقراء»، تاریخ ادبیات، شماره 3/60، بهار 1388.
12. محمد بن عمر معروف به ابن مازه، لطائف الاذکار للحُضّار والسُفّار فی المناسک والآداب، تصحیح: رسول جعفریان، تهران، علم، 1392.
13. عینالقضّات همدانی، نامههای عینالقضات همدانی، به اهتمام: علینقی منزوی و عفیف عسیران، تهران، اساطیر، چاپ 3، 1377.
14. مستوفی قزوینی، حمدالله، نزهة القلوب ـ المقالة الثالثة، تصحیح: گای لیسترانج، تهران، دنیای کتاب، چاپ 1، 1362.
15. مستوفی قزوینی، حمدالله، نزهة القلوب، به کوشش: سید محمد دبیر سیاقی (بخش نخست ـ مقاله سوم)، قزوین، نشر طه، چاپ 1، 1378.
16. الصفدی، صلاحالدین خلیل بن ایبک، الوافی بالوفیّات، تحقیق: احمد الارناؤوط و ترکی مصطفی، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ط 1، 1420ق / 2000م.
- راوندی، راحة الصدور و آیة السرور، ص 98-99.
- اذکائی، «بابا طاهر»، دانشنامه جهان اسلام، ج 1، ص 38.
- همان.
- نامههای عینالقضات همدانی، ج 1، ص 45.
- همان، ج 1، ص 258.
- همان، ج 1، ص 351.
- همان، ج 1، ص 433.
- همان، ج 2، ص 10.
- پورجوادی، بابا طاهر، ص 50 و 80.
- نامههای عینالقضات همدانی، تعلیقات علینقی منزوی، ج 3، ص 38.
- محمد بن عمر معروف به ابن مازه، لطائف الاذکار للحُضّار والسُفّار، ص 136.
- مستوفی، نزهة القلوب، تصحیح محمد دبیر سیاقی، ص 115؛ تصحیح گای لیسترانج، ص 71.
- گفتنی است علی بن ابیبکر هروی (درگذشته 611ق) نیز در کتاب الاشارات الی معرفة الزیارات، به تعداد قابل توجهی از زیارتگاههای جهان اسلام در نیمه دوم سده ششم هجری اشاره کرده است. اگرچه در نسخههای کهنی که مصحّح این اثر مبنای تصحیح خود قرار داده، به مزار بابا طاهر در همدان اشارهای نشده است، اما در افزودههای یک نسخة خطی متأخر که مصحّح به عنوان نسخهبدل در پاورقی کتاب آورده، به این مزار اشاره شده است. ر.ک: الهروی، الاشارات الی معرفة الزیارات، ص 98.
- سمعانی، الانساب، ج 3، ص 260-261.
- هدایت، ریاض العارفین، ص157.
- ذهبی، تاریخ الاسلام، تصحیح بشار عواد معروف، ج 9، ص 297-298.
- به باور استاد پورجوادی، بعید نیست که «احکام المریدین»، همین کتابی باشد که امروزه به اسم جعلی «کلمات» یا «اشاراتِ» بابا طاهر معروف شده [و عین القضات آن را شرح کرده] است. ر.ک: بابا طاهر، ص 96. اما چنانکه دوست بنده آقای سید محمدمهدی جعفری یادآور شدند که حجم اندک شرح کلمات بابا طاهر از عینالقضات، که ناقص الآخر هم نیست، در قیاس با احکام المریدین، که به گفته شیرویه در هفت جزء بوده، نافی این احتمال است؛ و با توجه به اینکه به گفته شیرویه، طاهر جصّاص دارای چند تألیف بوده است، کلمات بابا طاهر میتواند تألیف دیگر وی باشد.
- ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج 17، صص 390-392.
- الصفدی، الوافی بالوفیّات، ج 16، ص 225.
- پورجوادی، بابا طاهر، ص 80.
- راوندی، راحة الصدور، ص 98-99.
- دماوندی، «بابا جعفر ابهری، عارف گمنام منطقه جبال و آداب الفقراء وی»، ص 108.
- راوندی، راحة الصدور، ص 105.
- ر.ک: ذهبی، تاریخ الاسلام، ج 9، ص 496.
- برای توضیح بیشتر، ر.ک: پورجوادی، بابا طاهر، صص 28-30.
- ذهبی، تاریخ الاسلام، ج 9، ص 511.
- همان، ص 527.
- همان، ص 39.
- همان، ص 76.
- همان، ص 437.
- همان، ص 527.
- همان، ص 400.
- همان، ج 10، ص 60.
- همان، ص 208.
- همان، ج 9، ص 297.
- همان، ص 555.
- همان، ص 297.
- همان، ص 511.
- دماوندی، «فارسی نگاشتههای آداب الفقراء»، ص 93.
- دماوندی، «بابا جعفر ابهری، عارف گمنام منطقه جبال و آداب الفقراء وی»، ص 108.
- ذهبي، تاریخ الاسلام، تصحیح بشار عواد معروف، ج 9، صص 435-437 (تصحیح عمر عبدالسلام تدمری: ج 29، صص 215-217).
- نوربخش، «سلسلة الاولیاء»، ص 31.
پیام بهارستان، دوره جدید، شماره 25، بهار و تابستان 1394
دوشنبه ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۵ ساعت ۳:۵۴
نمایش ایمیل به مخاطبین
نمایش نظر در سایت
۲) از انتشار نظراتی که فاقد محتوا بوده و صرفا انعکاس واکنشهای احساسی باشد جلوگیری خواهد شد .
۳) لطفا جهت بوجود نیامدن مسائل حقوقی از نوشتن نام مسئولین و شخصیت ها تحت هر شرایطی خودداری نمائید .
۴) لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید .