تراجمنگاریها و دیگر متون تاریخی نگاشته شده در قلمرو پادشاهی مملوک، منابعی مهم اما گاه کمتر مورد توجه قرار گرفته در زمینه ایرانشناسی به شمار میآیند. با جستوجویی در این متون میتوان با حجم بالایی از شرححال رجال و دانشمندان ایرانی و فارسی زبان ساکن مصر و شام و دیگر حوزههای جغرافیایی مواجه شد که آگاهیهای سودمند و درجه اول و گاه حتی منحصر بهفردی درباره آنان به دست میدهد.
مولانا جلالالدین رومی (د. 672ق) از مشهورترین شخصیتهای فارسی زبان است که بیشتر سالهای زندگی خود را در روم (آناتولی) سپری کرده و سفرهای چندی نیز به حلب و دمشق داشته است. با این حال بسیار جای شگفتی دارد که برخلاف بسیاری از دیگر رجال ایرانی و خراسانی که شاید اهمیت کمتری از وی داشتهاند، شرح حالش در منابع تراجمنگاری جامع و پرحجمی که در طول دو سده هفتم و هشتم در حوزه جغرافیایی شام پدید آمده، بازتاب چندانی نیافته است.
این مسئله را شاید بتوان چنین توجیه کرد که دوری شهر قونیه از مواطن مورخان عرب (به ویژه دمشق و قاهره) مانع از آشنایی آنها با مولوی بوده است؛ و برخلاف دیگر اقران معاصر وی همچون صدرالدین قونوی (د. 673ق) و قطبالدین شیرازی (د. 710ق)، آثار مهمی نیز به عربی نداشته است تا به واسطه این آثار شهرت یابد. توجیه دیگر نیز، چنانکه برخی پژوهشگران ترک ادعا کردهاند، این است که مولانا در زمان خود، از شهرت کمی برخوردار بوده و در واقع بعدها به برکت کتاب مثنوی و سرودههای فارسیاش، جایگاه امروزین خود را یافته است.
از نخستین منابع تراجمنگاری عربی حاوی شرح حال مبسوطی از مولانا، کتاب الجواهر المُضیّة فی طبقات الحنفیّة اثر محییالدین عبدالقادر بن محمّد قُرَشی (د. 775هـ) است 1 که حدود یکصدسال پس از مولوی از دنیا رفته. شرح حال مولانا در این اثر، منبع مهمی برای نویسندگان بعدی و واسطه آشنایی شماری از تراجمنگاران حوزه مصر و شام با وی بوده و در تحقیقات جدید نیز مورد استناد پژوهشگران قرار گرفته است.
با این حال، منبع قدیمیتری که حاوی اشارهای نسبتاً زود هنگام به مولوی است و به نظر میرسد تا کنون مورد توجه پژوهشگران و نویسندگان فارسی زبان قرار نگرفته، کتاب تشویق الارواح والقلوب الی ذکر عَلّام الغیوب اثر عزّالدین محمد بن علی بن عبدالرحمن دمشقی شافعی، معروف به ابن سَرّاج (د. 747ق) است. نامبرده قاضی، صوفی و ادیب اهل شام در نیمه دوم سده هفتم و نیمه نخست سده هشتم و دارای آثاری در تصوّف و فنون دیگر بوده است.
موضوع کتاب تشویق الارواح، «ذکر» در عرفان و تصوّف و مباحث مربوط به آن همچون آداب و مجالس ذکر است که امروزه نسخهای حاوی حجم قابل توجهی از کتاب، به شماره 272 در گنجینه عموجهزاده حسینپاشا در کتابخانه سلیمانیه استانبول باقی مانده است. ابن سرّاج در لابهلای این کتاب، متن چندین رساله و تألیف دیگر خود را به صورت معترضه گنجانیده است که حجیمترین آنها، کتاب تفّاح الارواح و مفتاح الارباح، در کرامات و مناقب مشایخ صوفیه شام، عراق و جزیره بوده و متن نیمه اول آن، در نسخههای خطی مستقلی از نسخه موجود تشویق الارواح، به دست ما رسیده است. 2
ابن سرّاج در تصوّف، پیرو طریقت رفاعیه بوده و در تفّاح الارواح، متن اجازهنامه خرقه خود در این طریقت را نقل کرده و در آثار خود، بیشترین توجه را به مشایخ رفاعیه نشان داده است. او سالهای طولانی از عمر خود را در نواحی شمالی شام سپری کرده و مدتها عهدهدار منصب قضاوت در برخی شهرهای این منطقه همچون بَهَسنا و اِلبیره (در جنوب ترکیه امروزی) بوده است. از اینرو با شماری از مشایخ این دیار آشنا بوده و در تشویق الارواح و تفّاح الارواح، از شماری از آنان یاد کرده است.
با اینکه ابن سرّاج در تفّاح الارواح، شرح حال مستقلی برای شماری از مشایخ گمنام و کمتر شناخته شده حوزههای شام و جزیره فراتیه و روم (آناتولی کنونی) و حتی شخصیتی همچون صاری صلطوق (صوفی مشهور ترک) اختصاص داده است، با این حال جای شگفتی است که در این کتاب، یا لااقل در بخش موجود آن، شرح حال مستقلی از مولانا به چشم نمیخورد و تنها، در جایی در لابهلای متن تشویق الارواح، به وی اشاره شده است.
این اشاره به مولانا، حاوی حکایتی از کرامات وی است که ابن سرّاج در ضمن آن، از وی به نام «شیخ جلالالدین معروف به مولانا» که مقیم قونیه از بلاد روم بوده و مقبرهاش در بیرون آن شهر قرار داشته، یاد کرده است و وی را از اکابر قوم [صوفیه] برشمرده و به داشتن احوال و کراماتی کمنظیر ستوده است. در اینجا متن این حکایت را از تنها نسخه خطی شناخته شده تشویق الارواح والقلوب به شرح زیر بازخوانی کردهایم: 3
«إن الشیخ جلال الدین المعروف بمولانا، المقیم کان بقونیا من اقلیم الروم، وتربته الآن ظاهر قونیا ایضاً، رحمة الله علیه، وکان ذا احوالٍ عظیمةٍ وخوارق قلّ نظیرها. واتّفق أنّ جماعة من تلامذته صنع لهم طبیبٌ ادویةً فی فصل استعمال الادویة، قیل: اربعون، وقیل: احد عشر. فرأی الشیخ الادویة فقال: انا محتاجٌ الیها. فشرب الجمیع من غیر استعدادٍ، فبلغ الطبیب فجعل همّه وکأنّ بینهما شنئانٌ کبیر بحیث کان یصدّه ویقدحه. وهذا الطبیب هو اکمل الدین الرجل الفاضل الّذی کان یشتغل علیه اصحاب قاضی القضاة سراج الدین الارموی، رحمة الله علیهم. فحذّرهم الطبیب من دخول الشیخ الحمّام، فبلغ الشیخ فقال: قوموا بنا الی الحمّام، فبلغ الطبیب فقال: احذروا علیه من الجلید، لأنه بقونیا وبلاد الروم عوض الثلج بالشام. فقال الشیخ: هاتوا الجلید، ثمّ دخل بأصحابه الحمّام، وصار یضع الجلید علی رأسه من غیر حائلٍ إلی أن یذوب، ویصیر ملاطه الجلید فی عنق الشیخ طوقاً، ویشرب هو وأصحابه اللبن المخیض ..... 4 بالجلید، إلی أن أتمّ کذلک ثلاثة أیام بلیالیها. وفی تلک الأیام أتی البرواناه مقدّم الروم وأشرف علی الشیخ من سطح الحمّام مستسرقاً، وذلک لأنه سلک ادباً یحسبه، فلم یدخل علی الفقراء الحمّام، ولکن أخطأ بما فعل ایضاً. فقال الشیخ کلاماً معناه بالعربیّة: «إنّ هذا الأمیر الکذّاب جاء یتطلّع علینا؛ لا بدّ أن یقطعوا لحمه ویطعموه إیّاه ویضربوا عنقه.» ففعل ذلک به ابغا بن هولاکو ملک التتار، فصار الطبیب بعد ذلک من أکبر محبّیه وزائری ضریحه بعد موته. وهذا مولانا جلال الدین من أکابر القوم، وله أحوالٌ عالیة وآثارٌ غالیة، وأظنّه لم یفعل ذلک إلا طلباً لإصلاح علّة الطبیب الموجبة لبغضه له ولمثله ورحمةً له.»
حکایت فوق حاوی دو کرامت از مولانا است که کرامت اول در ارتباط با اکملالدین طبیب و کرامت دوم در ارتباط با معینالدین پروانه (مقتول در 676ق) رخ داده است. شبیه بخش اول این حکایت (کرامت مربوط به اکملالدین طبیب) را، با اختلافاتی در برخی جزئیات آن، فریدون سپهسالار (د. حدود 719ق) در نگاشته خود در شرح حال مولانا 5، و به تفصیل بیشتری، افلاکی (د. 745ق) در مناقب العارفین خود 6 نقل کردهاند. شرح این حکایت را از رساله سپهسالار، برای مقایسه با تشویق الارواح ابن سرّاج، نقل میکنیم:
«یک نوبت هشت ده نفر را از اصحاب ما احتیاج مسهلی شد. مولانا اکملالدین طبیب، که در عهد خویش در طب نظیر نداشت و استاد همه اطبای روم بود، آنجا حاضر شد و هجده شربت مطبوخ ترتیب فرمود. حضرت خداوندگار صبحی نزد اصحاب آمد، دید که اصحاب از تجرع آن نفرتی میکنند. در حال تمامت اشربه را در یک کاسه ریخت و به یک جمله تمامت را تناول فرمود. بعد از زمانی فرمود که قوالان چیزی بگویند. در اثنای آن سماع برداشت و تا آخر روز سماع و حرکت فرمود. بعد از سماع به حمام رفت و زمانی بسیار بنشست. بعد از آن فرمود که یخ آوردند و میتراشیدند، تا تناول میفرمود. مولانا اکملالدین را خبر شد، در حال به حمام آمد و فغان برآورد که: ای خداوندگارم این چه قصدست که بر نفس مبارک روا میداری؟ فیالجمله با وجود چندین حرکت و سماع و حمام قطعاً گزندی بر ذات شریفش نرسید و همچنان مزاج شریفش برقرار بود. تمامت طبیبان به یک بار زنّار انکار از میان گسستند و مرید حضرتش شدند.»
در بخش دوم حکایت ابن سرّاج، قتل معینالدین پروانه و خوردن گوشت او به دست اباقاخان فرزند هولاکو، به نوعی، نتیجه سوء ادب وی در حق مولانا تفسیر شده است (نظیر آنچه در حکایات کرامات بسیاری از دیگر مشایخ صوفیه نقل کردهاند). بههر حال، از عبارت و توصیفاتی که ابن سرّاج درباره مولانا بهکاربرده، شاید بتوان چنین نتیجه گرفت که اگرچه آوازه مولانا به گوش ابن سرّاج رسیده بود، اما او احتمالاً شناخت عمیقی از وی نداشته و از اینرو، آگاهیهای بیشتری درباره مولانا همچون نام و نسب و تاریخ وفات وی به دست نداده و تنها به نقل کرامتی برایش اکتفا کرده است.
مولانا جلالالدین رومی (د. 672ق) از مشهورترین شخصیتهای فارسی زبان است که بیشتر سالهای زندگی خود را در روم (آناتولی) سپری کرده و سفرهای چندی نیز به حلب و دمشق داشته است. با این حال بسیار جای شگفتی دارد که برخلاف بسیاری از دیگر رجال ایرانی و خراسانی که شاید اهمیت کمتری از وی داشتهاند، شرح حالش در منابع تراجمنگاری جامع و پرحجمی که در طول دو سده هفتم و هشتم در حوزه جغرافیایی شام پدید آمده، بازتاب چندانی نیافته است.
این مسئله را شاید بتوان چنین توجیه کرد که دوری شهر قونیه از مواطن مورخان عرب (به ویژه دمشق و قاهره) مانع از آشنایی آنها با مولوی بوده است؛ و برخلاف دیگر اقران معاصر وی همچون صدرالدین قونوی (د. 673ق) و قطبالدین شیرازی (د. 710ق)، آثار مهمی نیز به عربی نداشته است تا به واسطه این آثار شهرت یابد. توجیه دیگر نیز، چنانکه برخی پژوهشگران ترک ادعا کردهاند، این است که مولانا در زمان خود، از شهرت کمی برخوردار بوده و در واقع بعدها به برکت کتاب مثنوی و سرودههای فارسیاش، جایگاه امروزین خود را یافته است.
از نخستین منابع تراجمنگاری عربی حاوی شرح حال مبسوطی از مولانا، کتاب الجواهر المُضیّة فی طبقات الحنفیّة اثر محییالدین عبدالقادر بن محمّد قُرَشی (د. 775هـ) است 1
تحقیق عبدالفتّاح الحلو، ج3، ص343-345.
با این حال، منبع قدیمیتری که حاوی اشارهای نسبتاً زود هنگام به مولوی است و به نظر میرسد تا کنون مورد توجه پژوهشگران و نویسندگان فارسی زبان قرار نگرفته، کتاب تشویق الارواح والقلوب الی ذکر عَلّام الغیوب اثر عزّالدین محمد بن علی بن عبدالرحمن دمشقی شافعی، معروف به ابن سَرّاج (د. 747ق) است. نامبرده قاضی، صوفی و ادیب اهل شام در نیمه دوم سده هفتم و نیمه نخست سده هشتم و دارای آثاری در تصوّف و فنون دیگر بوده است.
موضوع کتاب تشویق الارواح، «ذکر» در عرفان و تصوّف و مباحث مربوط به آن همچون آداب و مجالس ذکر است که امروزه نسخهای حاوی حجم قابل توجهی از کتاب، به شماره 272 در گنجینه عموجهزاده حسینپاشا در کتابخانه سلیمانیه استانبول باقی مانده است. ابن سرّاج در لابهلای این کتاب، متن چندین رساله و تألیف دیگر خود را به صورت معترضه گنجانیده است که حجیمترین آنها، کتاب تفّاح الارواح و مفتاح الارباح، در کرامات و مناقب مشایخ صوفیه شام، عراق و جزیره بوده و متن نیمه اول آن، در نسخههای خطی مستقلی از نسخه موجود تشویق الارواح، به دست ما رسیده است. 2
ابن سرّاج و آثارش، بیشتر مورد توجه پژوهشگران ترک قرار گرفته است. در زبان فارسی، تاکنون مدخل نسبتاً مختصری به نام «ابن سرّاج» در دائرةالمعارف بزرگ اسلامی (ج3، ص674، به قلم حسین لاشیء) و ترجمه مقالهای از میکائیل بایرام درباره وجوه اهمیت کتاب تشویق الارواح در مطالعه تاریخ آناتولی («منبعی جدید در مورد تاریخ سلاجقه آناتولی»، ترجمه: زهرا علیمحمدی، کتاب ماه تاریخ و جغرافیا، شماره 182، ص42-48) منتشر شده است. نگارنده این سطور نیز در مقالهای به عنوان: «تفّاح الارواح ابن سرّاج دمشقی و اهمیت آن در شناخت صوفیان شام» (آینه میراث، شماره 66، بهار و تابستان 1399، ص73-93)، به بررسی احوال و آثار ابن سرّاج و برخی ارزشهای تاریخی کتاب تفّاح الارواح وی پرداخته است.
ابن سرّاج در تصوّف، پیرو طریقت رفاعیه بوده و در تفّاح الارواح، متن اجازهنامه خرقه خود در این طریقت را نقل کرده و در آثار خود، بیشترین توجه را به مشایخ رفاعیه نشان داده است. او سالهای طولانی از عمر خود را در نواحی شمالی شام سپری کرده و مدتها عهدهدار منصب قضاوت در برخی شهرهای این منطقه همچون بَهَسنا و اِلبیره (در جنوب ترکیه امروزی) بوده است. از اینرو با شماری از مشایخ این دیار آشنا بوده و در تشویق الارواح و تفّاح الارواح، از شماری از آنان یاد کرده است.
با اینکه ابن سرّاج در تفّاح الارواح، شرح حال مستقلی برای شماری از مشایخ گمنام و کمتر شناخته شده حوزههای شام و جزیره فراتیه و روم (آناتولی کنونی) و حتی شخصیتی همچون صاری صلطوق (صوفی مشهور ترک) اختصاص داده است، با این حال جای شگفتی است که در این کتاب، یا لااقل در بخش موجود آن، شرح حال مستقلی از مولانا به چشم نمیخورد و تنها، در جایی در لابهلای متن تشویق الارواح، به وی اشاره شده است.
این اشاره به مولانا، حاوی حکایتی از کرامات وی است که ابن سرّاج در ضمن آن، از وی به نام «شیخ جلالالدین معروف به مولانا» که مقیم قونیه از بلاد روم بوده و مقبرهاش در بیرون آن شهر قرار داشته، یاد کرده است و وی را از اکابر قوم [صوفیه] برشمرده و به داشتن احوال و کراماتی کمنظیر ستوده است. در اینجا متن این حکایت را از تنها نسخه خطی شناخته شده تشویق الارواح والقلوب به شرح زیر بازخوانی کردهایم: 3
تشویق الارواح والقلوب، برگ 283ر.
«إن الشیخ جلال الدین المعروف بمولانا، المقیم کان بقونیا من اقلیم الروم، وتربته الآن ظاهر قونیا ایضاً، رحمة الله علیه، وکان ذا احوالٍ عظیمةٍ وخوارق قلّ نظیرها. واتّفق أنّ جماعة من تلامذته صنع لهم طبیبٌ ادویةً فی فصل استعمال الادویة، قیل: اربعون، وقیل: احد عشر. فرأی الشیخ الادویة فقال: انا محتاجٌ الیها. فشرب الجمیع من غیر استعدادٍ، فبلغ الطبیب فجعل همّه وکأنّ بینهما شنئانٌ کبیر بحیث کان یصدّه ویقدحه. وهذا الطبیب هو اکمل الدین الرجل الفاضل الّذی کان یشتغل علیه اصحاب قاضی القضاة سراج الدین الارموی، رحمة الله علیهم. فحذّرهم الطبیب من دخول الشیخ الحمّام، فبلغ الشیخ فقال: قوموا بنا الی الحمّام، فبلغ الطبیب فقال: احذروا علیه من الجلید، لأنه بقونیا وبلاد الروم عوض الثلج بالشام. فقال الشیخ: هاتوا الجلید، ثمّ دخل بأصحابه الحمّام، وصار یضع الجلید علی رأسه من غیر حائلٍ إلی أن یذوب، ویصیر ملاطه الجلید فی عنق الشیخ طوقاً، ویشرب هو وأصحابه اللبن المخیض ..... 4
كلمه ناخوانا.
حکایت فوق حاوی دو کرامت از مولانا است که کرامت اول در ارتباط با اکملالدین طبیب و کرامت دوم در ارتباط با معینالدین پروانه (مقتول در 676ق) رخ داده است. شبیه بخش اول این حکایت (کرامت مربوط به اکملالدین طبیب) را، با اختلافاتی در برخی جزئیات آن، فریدون سپهسالار (د. حدود 719ق) در نگاشته خود در شرح حال مولانا 5
تصحیح سعید نفیسی، ص81-82.
تصحیح تحسین یازیجی، ج1، ص122-124.
«یک نوبت هشت ده نفر را از اصحاب ما احتیاج مسهلی شد. مولانا اکملالدین طبیب، که در عهد خویش در طب نظیر نداشت و استاد همه اطبای روم بود، آنجا حاضر شد و هجده شربت مطبوخ ترتیب فرمود. حضرت خداوندگار صبحی نزد اصحاب آمد، دید که اصحاب از تجرع آن نفرتی میکنند. در حال تمامت اشربه را در یک کاسه ریخت و به یک جمله تمامت را تناول فرمود. بعد از زمانی فرمود که قوالان چیزی بگویند. در اثنای آن سماع برداشت و تا آخر روز سماع و حرکت فرمود. بعد از سماع به حمام رفت و زمانی بسیار بنشست. بعد از آن فرمود که یخ آوردند و میتراشیدند، تا تناول میفرمود. مولانا اکملالدین را خبر شد، در حال به حمام آمد و فغان برآورد که: ای خداوندگارم این چه قصدست که بر نفس مبارک روا میداری؟ فیالجمله با وجود چندین حرکت و سماع و حمام قطعاً گزندی بر ذات شریفش نرسید و همچنان مزاج شریفش برقرار بود. تمامت طبیبان به یک بار زنّار انکار از میان گسستند و مرید حضرتش شدند.»
در بخش دوم حکایت ابن سرّاج، قتل معینالدین پروانه و خوردن گوشت او به دست اباقاخان فرزند هولاکو، به نوعی، نتیجه سوء ادب وی در حق مولانا تفسیر شده است (نظیر آنچه در حکایات کرامات بسیاری از دیگر مشایخ صوفیه نقل کردهاند). بههر حال، از عبارت و توصیفاتی که ابن سرّاج درباره مولانا بهکاربرده، شاید بتوان چنین نتیجه گرفت که اگرچه آوازه مولانا به گوش ابن سرّاج رسیده بود، اما او احتمالاً شناخت عمیقی از وی نداشته و از اینرو، آگاهیهای بیشتری درباره مولانا همچون نام و نسب و تاریخ وفات وی به دست نداده و تنها به نقل کرامتی برایش اکتفا کرده است.
- تحقیق عبدالفتّاح الحلو، ج3، ص343-345.
- ابن سرّاج و آثارش، بیشتر مورد توجه پژوهشگران ترک قرار گرفته است. در زبان فارسی، تاکنون مدخل نسبتاً مختصری به نام «ابن سرّاج» در دائرةالمعارف بزرگ اسلامی (ج3، ص674، به قلم حسین لاشیء) و ترجمه مقالهای از میکائیل بایرام درباره وجوه اهمیت کتاب تشویق الارواح در مطالعه تاریخ آناتولی («منبعی جدید در مورد تاریخ سلاجقه آناتولی»، ترجمه: زهرا علیمحمدی، کتاب ماه تاریخ و جغرافیا، شماره 182، ص42-48) منتشر شده است. نگارنده این سطور نیز در مقالهای به عنوان: «تفّاح الارواح ابن سرّاج دمشقی و اهمیت آن در شناخت صوفیان شام» (آینه میراث، شماره 66، بهار و تابستان 1399، ص73-93)، به بررسی احوال و آثار ابن سرّاج و برخی ارزشهای تاریخی کتاب تفّاح الارواح وی پرداخته است.
- تشویق الارواح والقلوب، برگ 283ر.
- كلمه ناخوانا.
- تصحیح سعید نفیسی، ص81-82.
- تصحیح تحسین یازیجی، ج1، ص122-124.
آینه پژوهش، ش188، خرداد و تیر 1400، ص369-373
سه شنبه ۱۹ مرداد ۱۴۰۰ ساعت ۸:۱۲
نمایش ایمیل به مخاطبین
نمایش نظر در سایت
۲) از انتشار نظراتی که فاقد محتوا بوده و صرفا انعکاس واکنشهای احساسی باشد جلوگیری خواهد شد .
۳) لطفا جهت بوجود نیامدن مسائل حقوقی از نوشتن نام مسئولین و شخصیت ها تحت هر شرایطی خودداری نمائید .
۴) لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید .